ترجمه شناسی قرآن کریم (2)
درس نقد و بررسی ترجمه های قرآن کریم (2)
دریافت و پرداخت
بسم الله الرحمن الرحیم
من وارد بحث سطح زبان می شوم و بحث را از آن جا دنبال می کنیم. نکته ای که باید در آغاز بهش بپردازیم مسألهی این هست که ما در بحث ترجمه چه در سطح زبان و چه حتی در سطوح دیگر آن (فرهنگ و ادبیات و منطق) با در نظر گرفتن آن مدل ارتباطی که من هفتهی گذشته برای شما کشیدم، با یک فرایندی مواجه هستیم که در یک چیزی مثل تفسیر با آن فرایند مواجه نیستیم، علتش این است که یک کسی که می خواهد متن قرآن یا هر متن دیگری را به زبان دیگری ترجمه کند، یک اتفاق دو فراینده برایش می افتد، به چه معنا؟ به این معنا که مثلاً من الان مترجم هستم و می خواهم قرآن را به فارسی ترجمه کنم، قدم اول این است که من می خواهم با متن عربی مواجه بشوم، به این صورت:
یک متن اصلی وجود دارد، مترجم در وسط قرار دارد، وقتی که مترجم با متن اصلی مواجه می شود برایش یک دریافت (فهم) اتفاق می افتد، باید بفهمد که قرآن چه دارد می گوید، بعد از این که فهم برای او اتفاق افتاد باید چیزی را که برایش اتفاق افتاده در قالب فارسی بریزد، یعنی یک فرایند دیگری که به آن پرداخت (تولید متن) می گوییم، یک متن را باید تولید کند و این تولید متن هست که در نهایت در اختیار خواننده قرار می گیرد، پس ما از آن نقطهای که بخواهیم از متن اصلی حرکت کنیم به سمت تولید شدهی فرعی (متن ترجمه) با دو فرایند دریافت و پرداخت سروکار داریم، هم دریافت و هم پرداخت یک سر آن مترجم است، منتها در دریافت با متن اصلی درگیر است و در پرداخت مترجم با مخاطب درگیر است، به این ترتیب هست که اصطلاحاً می گویند ترجمه یک عملکرد دوفراینده است یعنی درش دو تا فرایند اتفاق می افتد، هم دریافت (perception) و هم پرداخت (production) در یک فرایند ترجمه اتفاق می افتد، امکان ندارد یک ترجمهای رخ بدهد که هیچ کدام از این دوتا درش اتفاق نیفتاده باشد، و آن چیزی که در بحث نقد ترجمه برای ما اهمیت دارد نسبت این دوتا با همدیگر است، یعنی آن چیزی که یک نفر دریافت کرده است را چقدر موفق شده پرداخت بکند و همین که خود دریافت قابل نقد است، این که چقدر یک نفر دریافتش درست بوده از معنای اصلی و هم پرداخت قابل نقد است، یعنی ممکن است که یک نفر خیلی خوب فهمیده باشد متن اصلی را ولی نتوانسته باشد به درستی عبارت خوبی را در فارسی یا انگلیسی یا زبان دیگری انتخاب بکند و جالب است که ما وقتی ترجمههای مختلفی را می بینیم، از این نظر ترجمهها با همدیگر اختلاف سطح دارند، بعضی ترجمه ها هستند که مترجم مفسر خوبی است، فارسیاش بد است، مرحوم الهی قمشهای واقعاً برای خودش یک مفسر است و وقتی که قرآن را به فارسی ترجمه کرده، معمولاً شما به ندرت می توانید ازش اشکال بگیرید که شما مثلاً چرا این آیه را این را فهمیدید ازش؟ ولی وقتی می خواهد فارسی صحبت کند، معمولاً فارسیاش فارسی خیلی فارسی نیست، برای همین است که خیلی از مواقع کسانی که از ترجمهی ایشان استفاده می کنند شکایت دارند از این که ترجمهی مرحوم الهی قمشهای ترجمهی روانی نیست، معمولاً در ارتباط برقرار کردن باهاش مشکل دارند، گاهی برعکس این است، شما وقتی ترجمه را می خوانید می بینید که خیلی متن شیوا و روا و قابل قبولی است، مثلاً بعضی از ترجمهها ترجمههای خیلی روانی اند، مثل ترجمه آقای بهاءالدین خرمشاهی یا ترجمهی آقای گرمارودی به فارسی، ولی اشکالی که گاهی اوقات به اینها وارد می شود این است که یه وقتهایی از متن اصلی دور می شوند یعنی متن اصلی انعکاس پیدا نکرده در این ترجمهها، بنابر این با در نظر گرفتن این که ترجمه یک عملکرد دوفراینده است، هرکدام از دو فرایند می توانند مورد نقد قرار بگیرند و یک ترجمه ممکن است در قسمت دریافتش قوی باشد و در پرداختش ضعیف باشد، به عکس در دریافت ضعیف باشد و در پرداخت قوی که مثالهایش را زدم، و گاهی هم در هردو ضعیف که مثالهایش الی ما شا الله است! یعنی هم نفهمیده قرآن چی می گه هم بلد نبوده فارسی بنویسه! واقعاً ترجمههایی این جوری هم ما اصلاً کم نداریم.
با این مقدمه می خواستم بگویم که موضوع دریافت و پرداخت با توجه به این که اساساً به ماهیت ترجمه مربوط می شود در همهی ان سطوحی که در جلسهی گذشته بحث کردیم می تواند باشد، یعنی دریافت و پرداخت سطح زبان دارد، سطح فرهنگ دارد، سطح منطق دارد، سطح ادبیات دارد، در همهی این ها می تواند مطرح باشد، الان می خواهیم بحثمان را از سطح زبان شروع کنیم و بحث دریافت و پرداخت را بهش خواهیم پرداخت، اما اگر من را به این متهم نکنید که بگویید مدام ایشون فقط شقوق را مطرح می کند، باید بگوییم که وقتی ما در سطح زبان داریم صحبت می کنیم ما می توانیم در سطح زبان حوزههای مختلفی را از همدیگر تفکیک بکنیم ولی من می خواهم به دو حوزه در این کلاس می خواهم بپردازم، یکی سطح واژگان یا مفردات و یکی هم سطح جمله که بیشتر روی بحثهای نحو تأکید دارد، معنی این بحث این نیست که در سطح زبان به جز بحث مفردات و بحث جمله هیچ بحث دیگری را نمی شود مطرح کرد، نه، چون زبان بحث های دیگری هم دارد، مثلاً ما می توانستیم بحثهای معناشناسی مطرح بکنیم، می توانستیم بحث پراگماتیک و کاربردشناسی را مطرح کنیم، می توانستیم بحث های مربوط به تحلیل متن را که از جمله فراتر می رود و ارتباط بین جمله ها را بررسی می کند را مطرح کنیم، همهی این ها جای مطرح شدن دارد و در ترجمه هم می تواند مطرح باشد ولی به دلیل این که ما با مشکل وقت مواجهیم، یعنی تعداد جلسات ما تعداد محدودی است سعی می کنیم به مباحثی بپردازیم که هم برای شما مأنوستر هستند و هم این که از شیوع و گستردگی بیشتری برخوردار هستند، حالا می رویم جلو، ببینیم بحثمان چگونه پیش می رود.
حوزه واژگان
یکی از حوزههایی که به طور طبیعی در بحث ترجمه در پیش روی ما هست، حوزهی واژگان هست، یا اصطلاح آن که در حوزهی علوم قرآنی مطرح است، حوزهی مفردات قرآن، این قسمت را من می خواستم یه خرده فشردهتر بهش بپردازیم و قدری از آن را بگذاریم برای درس مفردات قرآن. وقتی که ما داریم راجع به مفردات صحبت می کنیم دقیقاً آن بحث دریافت و پرداخت این جا کاملاً می تواند معنا داشته باشد، به این معنا که یک واژهای که در قرآن به کار رفته شده است را ما اول بفهمیم که این واژه معنایش چیست، بعد بگردیم ببینیم که در فارسی چه واژهای می شود برایش پیدا کرد، مثلاً (کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ[1]) هَجَعَ این چه فعلی است، اول باید بفهمیم معنایش چیست، بعد ببینیم این طرف چه واژهای هست، یا (مُدْهامَّتانِ[2]) این چه واژهای است، در عربی به چه معناست، بعد بگردیم ببینیم در فارسی چه چیزی جای آن بگذاریم بهتر هست، اما در همان لحظهی اول ما با یک لحظهی اول ما با یک مانع جدی مواجه می شویم، به قول حافظ: عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها، این یعنی چی؟ ما اول باید بفهمیم این چیه، بعد در فارسی برایش دنبال یک معادل بگردیم، این اصلاً یک حرف غیرزبانشناسانه است، چون برای این که ما بفهمیم که این چیه باز هم باید درگیر واژگان و درگیر لغات باشیم، هیچ وقت در هیچ لحظهای از گیر و دار این لغات رهایی پیدا نخواهیم کرد، دقیقاً به همین دلیل هست که روی این دو فرایند ما می خواهیم تأکید داشته باشیم، دو فرایندی نیستند که به صورت مرحلهای اتفاق بیفتند، دو فرایندی هستند که به صورت توأمان اتفاق می افتند، یعنی این جوری نیست که ما اول درگیر فرایند فهم و تفسیر باشیم، اول بفهمیم این چه دارد می گوید، بعد بگوییم خیلی خوب، فهمیدیم، تمام شد، حالا برویم بگردیم که در فارسی چه چیز مناسبی را بتوانیم جای آن قرار بدهیم، دقیقاً همین سوء تفاهم هست که خیلی وقتها موجب شده که ما در ترجمهها با مشکلات خیلی جدی مواجه بشویم، بعضی از مترجمین آمده اند این دو فرایند را دو مرحله دیده اند و حتی بین دو نفر تقسیم کرده اند، ما نمونهی این را داریم که مثلاً تیمهای ترجمهای ایجاد شده، گفتهاند فلانی عربیاش خیلی خوبه، فلانی انگلیسیاش خیلی خوبه، این ها بیایند با همدیگر همکاری کنند تا ما بتوانیم یک متن فارسی خیلی خوب دربیاوریم، یکی از ترجمههایی که در زبان روسی اتفاق افتاده ترجمهای است از خانم والریا پروخوا و همسر ایشان آقای محمد سعید الرشد، همسر ایشان اهل سوریه است و عرب است، خود ایشان یک خانمی هستند در روسیه و روس اند که مسلمان شده اند، این ها دقیقاً همین مدلی عمل کرده اند، یعنی آنی که عربی بلد است همسر ایشان است، آن کسی که روسی بلد است خود ایشان است، درواقع فرض بر این بوده است که با آن اطلاعات محدودی که مترجم دارد، بد نیست بدانید این خانم تخصص اصلیاش ادبیات انگلیسی است، و ایشان با استفاده از ترجمه های انگلیسی سعی می کند با قرآن ارتباط برقرار کند، بنابر این عربی که بلد نیست مطلقا، پس نمی تواند هیچ ارتباط مستقیمی با متن اصلی برقرار کند، بیشتر می تواند ارتباط خوبی با زبانی که می خواهد ترجمه صورت بگیرد برقرار بکند، چون زبان مادریاش است، یه خرده هم ادیب است، اهل شعر و... پس احساس می کند که می تواند در قسمت فرایند پرداخت نقش خوبی بازی بکند، دریافت را چه کار کنیم؟ دریافت را یک قسمتش را می اندازیم به دوش ترجمههای انگلیسی که در اختیار هست، یه قسمتش را هم می اندازیم گردن همسر گرامی! ایشان عرب است، پس هرجا لازم شد می شود از کمکش استفاده کرد، شما در این جا نمونهای از جدایی دو فرایند را مشاهده می کنید، گاهی اوقات ما با مؤسساتی سروکار داریم که این مؤسسات کارهای ترجمهی تولید انبوه انجام می دهند، مثلاً فرقهی احمدیه (قادیانیه) یکی از فرق اسلامی هستند که مرکز اصلی تبلیغشان در هند هست و این ها جزء فرقههای بسیار فعال در حوزه ترجمهی قرآن هستند، بسیاری از زبانهایی که قرآن فقط یک بار به آن زبان ترجمه شده، توسط همین فرقه ترجمه شده و شیوهای که این ها در ترجمه انتخاب کردند همین است که فرایند دریافت را از فرایند پرداخت جدا کرده اند، یعنی یک سری آدم دارند که این ها متخصص این هستند که بگویند معنی این آیه چی هست و یک سری آدم هم از جاهای مختلف دنیا جمع کردند که آن ها آن زبان را بلدند، و قرار است که این ها بیایند بگویند معنی آیه چی هست، آن ها بروند و بگویند که به آن زبان چه جوری می شود گفت، ولی عرض کردم که این کار از نظر زبانشناسی یک ایراد خیلی بزرگ دارد و آن ایراد این است که ما وقتی درگیر فرایند دریافت هستیم، دریافت باز هم با واژگان انجام می شود، یعنی شما وقتی می خواهید بگویید که فلان کلمه یعنی چی؟ یعنی چی را باید به عربی بگویید، یا به فارسی، راه دیگری وجود ندارد، مثلاً می گوید هَجَعَ: ای نامَ، این می شه عربی، یه یک موقع هست می گویید هَجَعَ یعنی خوابید، این می شود فارسی، ولی مگر راه دیگری هم وجود دارد برای گفتن این که هَجَعَ معنیاش چیست؟ یک لغت را که می خواهید توضیح بدهید یا باید به همان زبان اصلی توضیح بدهید، یا باید به یک زبان دیگری توضیح بدهید، مگر راه سومی هم وجود دارد؟! مثلاً بیاییم فرمول ریاضی بدهیم؟! مثلاً بگوییم هَجَعَ یعنی: x این معنی هَجَعَ است، بعد این فرمول را می دهیم دست مترجم، و آن مترجم می گردد ببیند که در زبان مقصد، برای x چه واژهی مناسبی مثلاً در فارسی می شود پیدا کرد! چنین چیزی که نداریم، قاعدتاً یک واژه باید یا با یک واژه عربی توضیح داده شود یا با یک واژهای به زبان مقصد، اگر با یک واژه به زبان عربی توضیح داده شود، یک ترجمه اتفاق افتاده است، یعنی شما هَجَعَ را به نامَ ترجمه کردهاید و بعد نامَ را می خواهید در فارسی به یک چیز دیگری ترجمه کنید و اگر با یک زبان دیگری دارید توضیح می دهید، می گویید هَجَعَ یعنی خوابید، پس ترجمه را انجام داده اید. یعنی پرداخت از همان لحظه صورت گرفته یا حداقل شروع شده است، پس ما هیچ مرحلهای این وسط نداریم که بتواند دریافت را به عنوان یک مرحله و پرداخت را به عنوان یک مرحلهی دیگر از همدیگر جدا بکند و اگر احیاناً در یک جایی این اتفاق بیفتد، درواقع ما با دوتا ترجمه سروکار داریم و اتفاقی که افتاده ترجمه از ترجمه است، یعنی طرف آمده گفته هَجَعَ ای نامَ، یک بار عربی را به عربی ترجمه کرده بعد ما می آییم نامَ را به فارسی ترجمه می کنیم (کانوا قلیلاً من اللیل ما ینامون) درواقع این را داریم به فارسی ترجمه می کنیم نه یهجعون را به فارسی. یا ممکن است زبان واسطهای وجود داشته باشد، مثل این که کسی مثل شاکر و آربری، قرآن را از عربی به انگلیسی ترجمه کرده، بعد خانم پروخوا دارد آن را از انگلیسی به روسی ترجمه می کند، به این ترتیب ما با یک زبان واسطه سروکار داریم، اگر هم مرحله این جا امکانپذیر هست، اگر شما آن جا می بینید که دریافت و پرداخت در دو مرحلهی مختلف اتفاق می افتد که از نظر زمانی می شود این ها را مقدم ومؤخر کرد نسبت به همدیگر، اشخاصش را می شود از هم جدا کرد، آن کسی که گفته است هَجَعَ ای نامَ مثلاً ابن منظور است، این کسی که دارم نامَ را به خوابیدن ترجمه می کند من هستم،یا مثلاً آن کسی که گفته هَجَعَ یعنی sleep مثلاً آربری است، آن کسی که دارد sleep را به روسی ترجمه می کند پروخواست، در یک چنین مواردی اگر هم چنین جدایی امکانپذیر باشد، درواقع ما عملاً با دوتا ترجمه سروکار داریم، یک ترجمه اتفاق نیفتاده، و وقتی که دو تا ترجمه اتفاق افتاده یعنی دو تا دریافت و دوتا پرداخت اتفاق افتاده، آن کسی که گفته هَجَعَ ای نامَ معنیاش این است که یک بار سعی کرده معنی هَجَعَ را خودش بفهمد و بعد با یک لفظ دیگری دوباره معنای آن را بپردازد، تولید کند، پس یک ترجمهی کامل آن جا اتفاق افتاده با یک دریافت و پرداخت؛ من هم که با نامَ مواجه می شوم درواقع آمدهام (کانوا قلیلاً من اللیل ما ینامون) را به فارسی ترجمه کردهام، یعنی یک دریافت و یک پرداخت، اما این که ما فرض کنیم در یک ترجمه (ترجمه منفرد) که یک دریافت و پرداخت در آن اتفاق افتاده هرچقدر فکر کنید امکان ندارد که شما مرحلهی دریافت را از مرحلهی پرداخت نه از نظر زمانی جدایش بکنید و نه از نظر شخصی جدایش بکنید، از نظر شخصی یعنی این که دریافت برای یک نفر دیگر اتفاق بیفتد و مرحلهی پرداخت برای یک نفر دیگر، عرض کردم مگر این که شما بتوانید آن جا یک فرمول های ریاضی آن وسط اختراع بکنید که بتوانید یک چنین کارهایی انجام بدهد، در غیر این صورت امکان انجام دادن چنین چیزی وجود ندارد، ولی را فراموش نکنیم که این سوء تفاهم برای خیلی ها هست، ما داریم می گوییم که این ها را نمی شود از هم جدا کرد، خیلی ها تصور می کنند که می شود این ها را از همدیگر جدا کرد، البته من که می گویم ما یعنی زبانشناس ها؛ زبانشناس ها می گویند این ها را نمی شود از همدیگر جدا کرد، ولی خب خیلیها هستند که زبانشناس نیستند و دست اندر کار ترجمهی قرآن هستند، آن ها ممکن است یک همچنین سوء تفاهمی برایشان وجود داشته باشد، از نظر ما وجود چنین سوء تفاهمی می تواند آسیب های جدی به ترجمه وارد بکند، چه آسیبی؟ مهمترین آسیبش این است که یک ترجمهی دوبل را به ترجمه تحمیل کند، حال آن که ترجمه از ترجمه همیشه یک عیب بزرگ محسوب می شود، شما هربار که یک ترجمه را انجام می دهید یک مقداری از ارزش متن اصلی کم می شود، مثل این که مثلاً شما می خواهید به آلمان تشریف ببرید، منطقش این است که شما بلند شید و برید از بازار ارز یک مقداری یورو بخرید و ببرید آن جا خرج کنید، این که آدم برود درهم امارات بخرد، بعد برود آن جا درهم را ببرد صرافی به دلار تبدیل کند، بعد دلار را تبدیل کند به یورو، در هرکدام از این exchange هایی که انجام می شود، یک مقدار کارمزد از این کم می شود و این کار عقلایی نیست، هیچ آدم عاقلی یک همچنین کاری را انجام نمی دهد، در هر ترجمه یک مقدار ارزش متن اصلی ریزش می کند، بالاخره ما نمی توانیم یک چیزی پیدا بکنیم که دقیقاً معادل متن اصلی باشد، همیشه ما موفق می شویم معادلی انتخاب بکنیم که حدوداً با متن اصلی برابری می کند، نه دقیقاً، در هرکدام از این ترجمهها که یک مقدار از بار معنایی افت می کند و کم می شود، طبیعی است که وقتی ما ترجمه از ترجمه داشته باشیم یعنی ترجمهی دوبل داشته باشیم، میزان افت به مراتب بیشتر است، ترجمهی سهمرحلهای میزان افتش باز هم به مراتب بیشتر است و این نمونه را هم داریم، مثلاً ترجمهی مراچی هست که قرآن را از عربی به لاتین ترجمه کرده بعد ترجمهی مراچی را کسانی مثل دوریه به زبان فرانسه ترجمه کرده اند، بعد ترجمهی دوریه را یک کسی مثل پوسنیکف برداشته به روسی ترجمه کرده، یعنی یک بار قرآن از عربی به لاتین ترجمه شده، یک بار از لاتین به فرانسه ترجمه شده و یک بار از فرانسه به روسی ترجمه شده، ببینید چی از آب درمی آید؟ آن متن نهایی چند بار ریزش معنایی کرده، چند بار از نظر معنایی دچار افت شده و حالا در دست سوم واقعاً شما وقتی می خوانید دیگر احساس می کنید که این دیگه خیلی قرآن نیست و خیلی فاصله گرفته است از آن متن اصلی که وجود داشته ولی آن ها هرچی که بوده مرد و مردانه آمدهاند گفتند که چی کار کردند، یعنی طرف خودش رسماً آمده اعلام کرده که من دارم ترجمهی دوریه را دارم ترجمه می کنم، ما در جایی می توانیم ادعای خسارت بکنیم بر علیه مترجم که دارد تظاهر می کند که دارد ترجمهی مستقیم دارد صورت می گیرد ولی در مثل این موردی که عرض کردم خدمت شما ترجمه مستقیم نیست، ما می گوییم این فرمولی که شما انتخاب کردید به این صورت که 4 تا ترجمهی انگلیسی گذاشتید جلوی رویتان و حضرت آقای همسر گرامیتان هم آن جا نشستهاند این مشکل شما را حل نمی کند، شما نمی توانید به این صورت پروسهی ترجمه را فرایندهایش را از همدیگر جدا بکنید، هر قسمت را به عهدهی یک نفر بگذارید و نهایتاً بیایید ادعا بکنید که یک ترجمهی مستقیم انجام دادهاید، چنین چیزی قابل قبول نیست، درواقع ما در این جا با یک کالای قلب سروکار داریم، به همین دلیل است که روی این موضوع داریم حساسیت به خرج می دهیم که این موضوع باید به طور توأم انجام بشود، این امکان ندارد که در دو ذهن مختلف یا در دو زمان مختلف انجام بشود، من بیشتر از این روی این بحث مانور نمی دهم، از این بحث می گذاریم و متمرکز بشویم روی بحث واژگان.
روابط معنایی
اگر ما در فرایند دریافت و پرداخت به دنبال این باشیم که یک واژهی عربی را یک معادل خوب برایش در فارسی، انگلیسی یا هر زبان دیگری پیدا بکنیم، در نگاه اول، خب این کار خیلی آسان است، این همه دیکشنری و فرهنگ لغت نوشته شده، در عربی این همه قوامیس مختلف نوشته شده که ما می توانیم با مراجعه کردن به آن ها پیدا کنیم که یک واژهی عربی معادل فارسیاش چه هست و خیلی راحت آن را می گذاریم و همه مشکلاتمان حل می شود، پس این همه گرفتاری در ترجمهی قرآن سر چی هست، سر چی ملت این همه با خودشان درگیرند؟ و چرا این همه ترجمه از قرآن صورت گرفته است؟ ما در فارسی واقعاً بیش از 200 ترجمه از قرآن داریم و هر روز هم این نیاز وجود دارد که دائماً می گویند ما می خواهیم یک ترجمهی جدید از قرآن انجام بدهیم، به زبان انگلیسی هم فکر می کنم بیش از 70 ترجمه داشته باشیم ولی باز هم بحث از ترجمهی جدید مطرح هست که یک بخش مهمی از این مشکلات به همین مفردات مربوط می شود و گزینش یک واژهی مناسب در مقابل یک واژهی دیگر، اما این مشکلات از کجاست، چرا ما باید این قدر در یک حوزهی بسیار بسیار ساده با مشکلات مواجه بشویم، بخشی از علت مسأله برمی گردد به روابط معنایی و عدم تطابق روابط معنایی در زبان مبدأ و زبان مقصد.
تفاوت در دامنه معنایی
گاهی اوقات ما واژههایی در زبان مبدأ و زبان مقصد داریم که در عین انطباق با همدیگر صرفاً در بخشی از دامنهی معناییشان با همدیگر انطباق دارند و در بخشی از دامنهی معنایی بر همدیگر انطباق ندارند، حالا دو حالت می تواند داشته باشد، یک واژهای در زبان عربی اخص است و در زبان فارسی اعم، یا به عکس، واژهای در زبان فارسی اخص است و در زبان عربی اعم. یکی از نمونههای این موارد که در زبان عربی با آن مواجه هستیم و نسبت به فارسی دامنهی اعم و اشمل دارد کلمهی "شجره" است، اگر همین جوری از یک کسی که عربی خوانده بگویند آقا شجره یعنی چی؟ شجر یعنی چی؟ می گوید "درخت"، بله، در این حد گفتنش خیلی آسان است ولی وقتی وارد دامنهی معنایی می شویم، متوجه می شویم که در زبان عربی، هر نوع گیاه و رُستنی که دارای ساقه باشد به آن شجر گفته می شود، در حالی که ما در فارسی فقط به گیاه و رستنیای گیاه می گوییم که دارای ساقه باشد و ساقهی آن ساقهی مستقر و سخت باشد، نه ساقهی کوتاه مدت و ساقهی نرم، یک موجودی شبیه گل آفتابگردان ساقه دارد، با تعریف اول جور در می آید، یعنی ما می توانیم در زبان عربی می توانیم به آن بگوییم شجر، ولی با تعریف دوم جور در نمی آید، یعنی به دلیل این که ساقه ساقهی سخت نیست در زبان فارسی امکان گفتن درخت به گل آفتابگردان و بسیاری گیاهان دیگر وجود ندارد. در موردی مثل آیهی 146 سوره صافات که وقتی دارد در مورد حضرت یونس علیه السلام و بیرون آمدن ایشان از شکم ماهی صحبت می کند: (وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ[3]) این جا هست که مسأله خودش را نشان می دهد، که ما این را باید چی ترجمه کنید، مترجمین ما در این جا خیلی جالب عمل کرده اند، مثلاً مرحوم الهی قمشهای خیلی راحت می گوید: "و بر او درختی از کدو رویانیدیم،" درختی از کدو؟ یک فارسیزبان چطوری می تواند با این ارتباط برقرار کند، مگر کدو درخت دارد؟ این که می گویم در سطح دریافت دستش درد نکند ولی در سطح پرداخت این چه جور پرداختی است؟! یعنی این پرداخت واقعاً فارسیاش ضعیف است، چون ما در فارسی درخت کدو نداریم، ترجمههای دیگری هم داریم که همین طور صریح به همین شکل ترجمه کردهاند مثلاً ترجمهی بروجردی (تفسیر جامع) خیلی صریح می گوید: "و در آن صحرا بر او درختی از کدویی رویانیدیم" دقیقاً دارد تعبیر درخت کدو را به کار می برد، در حالی که برای یک فارسیزبان این مضحکه است، یعنی ترجمهی مناسبی نیست، در حالی که بعضی های دیگر سعی کرده اند که از یک واژهی عامتری استفاده بکنند، ما ترجمههای متعددی داریم که گاهی اوقات از کلمهی درخت صرف نظر کردهاند یعنی از (شجر) صرف نظر کرده اند و می گویند "کدویی رویانیدیم" تمام شد. یعنی اصلاً آن مفرده را کلاً نادیده گرفته اند، گاهی اوقات هم که اصرار داشته اند که ترجمهی واژه به واژه اتفاق بیفتد و حتماً آن واژه ترجمه بشود، مثل ترجمهی رضایی که این جا به جای کلمهی شجر از کلمهی گیاه استفاده شده، حالا گیاه برعکس از این طرف اعم و اشمل است، یعنی گیاه می تواند در عربی شامل نجم هم بشود، یعنی هم نجم و هم شجر، یعنی گیاه با ساقه و بدون ساقه، اما در فارسی گیاه مطلقاً به هر نوع رستنی اطلاق میشود، اما چه بکنیم؟ ما در فارسی واژهی دیگری نداریم، اگر دامنه را تنگ کنیم می شود شجر که شامل کدو نیست، اگر دامنه را باز کنیم می شود گیاه که غیر از کدو شامل خیلی از رستنی های دیگر هم می شود که شجر شامل آن ها نمی شود، ببینید عدم تطابق است، ما هیچ واژهای را نمی توانیم در فارسی پیدا بکنیم که دامنهی معناییاش کاملاً منطبق بر دامنهی معنایی شجر عربی باشد، پس مجبوریم یکی از این دو راه را انتخاب بکنیم یا باید واژهی درخت را انتخاب بکنیم که اخص است و یک جور کار را خراب می کند یا باید واژهای را انتخاب بکنیم مثل گیاه که اعم است و یه مقدار افت معنایی پیدا می کند، در یک جاهایی این پدیده یه مقدار پیچیدهتر می شود.
- استاد، اگر بگوییم بوته؟
بوته که اصلاً کلاً یک انتخاب جدید است، بوته معادل نجم عربی است، اصلاً شما در آن صورت کلاً شجر را گذاشتید کنار، یعنی آن جا اشکال به این صورت مطرح می شود که شما در عربی تقابل بین نجم و شجر وجود دارد، آن جا شما کلاً شجر را ازش عدول کردید به سمت نقطهی متقابل شجر که نجم باشد، خب خیلی مقبول نیست.
- اگر قید اضافه بکنیم بگوییم، "گیاه ساقهدار کدو"
خیلی وقت ها این کار ها می شود، ولی باید به هرحال قبول کنیم که ما با یک مشکل مواجهیم،... آن ترجمه را من نمی پسندم برای این که اگر کسی چنین ترجمهای انجام بدهد یک اشکال دیگری به آن وارد می شود در سطح ادبیات، و آن این است که در آن جا اقتضای حال خطاب را در نظر نگرفتیم. قرآن در آن جا در مقام بحث طبقهبندی گیاهان نیست که ما در آن جا لازم باشد توضیح بدهیم ساقهدار هست، نیست، هر عاقلی می داند که کدو چه جور گیاهی است، قرآن می خواهد در آن جا راجع به مسائل حضرت یونس صحبت بکند، یعنی این که ما این قدر وسواس به خرج بدهیم در مورد ترجمه کردن یک کلمه، باعث می شود که اصلاً متن را از بافت و سیاق اصلی خودش خارج می کنیم و می بریم در بافت و سیاق گیاهشناسی، در حالی که اقتضای حال مخاطب این است که در آن حس باقی بماند، مخاطب حس گرفته، دارد سعی می کند آن بلاهایی که سر حضرت یونس آمده، این که چه جوری از شکم ماهی بیرون آمده، حالا باید مورد مراقبت قرار بگیرد، از توی آن فضا ما می بریمش روی این که کدام گیاه است، ساقه دارد، ندارد و...خلاصه این که ما بین المحظورین قرار داریم، یعنی این جاست که شما احساس می کنید که مترجم هر طرف که برود با نقد مواجه می شود، بنابر این باید بین شر اخف و شر اقوی، شر اخف را انتخاب کند، انتخابش بین خیر و شر نیست، اگر انتخاب بین خیر و شر باشد که خیلی آسان است، در هر حال یک اشکالی بهش وارد است، باید ببیند که در کدام حالت کمترین اشکال بهش وارد است، من خودم تصور می کنم در این عبارت در این عبارت کمترین اشکال موقعی وارد است که شما از لفظ شجر صرف نظر کنید، "و بر او کدویی رویانیدیم" تمام شد، چون طرف می تواند با این ویژگی داستان را دنبال کند و هنوز در همان حس داستان قضیه را ادامه بدهد. "گیاه گدو" چه جوری توضیحی است، کدو گیاه است، این را که همه می دانند، "درخت کدو" که اصلاً مضحک و خندهدار می شود، "بوته کدو" که به مرات خلاف لفظ تر از نادیده گرفتن لفظ است، خلاصه باید بین این ها باید ببیند که کدامش کمتر اشکال دارد، من خودم اگر مترجم این آیه بودم کلاً از لفظ گیاه صرف نظر می کردم، اما ببینید یک جاهایی مسأله پیچیدهتر است، چون شما در این جا می توانید به قرینهی "کدو" هر بلایی سر این بیاورید، یعنی چه بگویید "گیاه کدو"، چه بگویید "درخت کدو"، چه بگویید "کدو" خب کم و بیش همه می دانند که شما دارید راجع به چی صحبت می کنید، ولی در (...َ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ[4]) این جا هیچ توضیحی داده نشده که ما داریم راجع به درخت چی صحبت می کنیم، این شجره، شجرهی چیست، در آن جا گفته شده بود (شَجَرَةً مِنْ یَقْطین) ولی وقتی اصلاً گفته نشده که شجره شجرهی چیست، ما این را در فارسی به چی باید ترجمه بکنیم؟ در انگلیسی به چی باید ترجمه کنیم؟ به خصوص این مشکل موقعی خودش را بیشتر نشان می دهد که ما می بینیم در تفاسیر همه جور تفسیری ارائه شده است، بعضی ها گفتهاند این درخت سیب بوده، درخت سیب ما شا الله یک درخت است به معنی دقیق کلمه، یعنی در درخت بودنش ادنی تردیدی وجود ندارد، از آن طرف بعضی ها می گویند گندم است، اگر گندم باشد که دیگه ساقهی کوتاه کوتاه و شکنندهی شکننده و عمر کوتاه مدت، یعنی ما با ادنی درجهی شجره سروکار داریم، اگر یک نفر بپذیرد که به کدو بشود گفت درخت، همون نمی پذیرد که به گندم می شود گفت درخت!! خب، پس ما این جا حتی مثل آن آیه با قرینهای در عبارت سروکار نداریم که بتواند به خواننده کمک کند که معنا را بفهمد این جا باید مترجم یک تصمیم پرریسک بگیرد و ما مترجمینی داریم که این کار را کردند، ببینید وقتی می فرماید (لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَة) تعداد زیادی از مترجمین گفته اند "درخت"، "به این درخت نزدیک نشوید" بعضی از مترجمین که در ذهنشان این بوده که احتمالاً منظور گندم است، چون در فرهنگ عامهی ما هم مشهور است، "گندم خورد و از بهشت رفت بیرون"، پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت، ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم، یعنی در فرهنگ عامه ما جا افتاده که این گندم است، مثلاً در ترجمهی خسروی به این شکل داریم که "لکن برای خوراک نزدیک به این بوتهی کوچک نشوید که از نزدیک شدن به آن و تناول از آن در زمرهی ستمکاران خواهید بود" شجره را "بوتهی کوچک" ترجمه کرده، یعنی نه تنها به بوته ترجمه کرده، دلش خنک نشده! که حتی اگر بگوید بوته، خب چون بوتههای پر و پیمان هم داریم ولی گندم بوتهی کوچکی است، قید کوچک را هم بعدش آورده، ببینید چقدر مترجمین درگیر تشتت بودند در تصمیم گیری دربارهی این که به جای این شجره چی بیاورند، این که اگر مترجم به این صورت ترجمه کند که: "و به این درخت نزدیک نشوید" و یک نفر عربی بلد نیست، تفسیر قرآن هم نخوانده وقتی ترجمه این آیه را می خواند که "و به این درخت نزدیک نشوید که از زیانکاران خواهید بود"، دیگر وقتی می خواهد دنبال مصداق بگردد، فقط در درخت دنبال مصداق می گردد، یعنی فکر می کند آن درخت، سیب است، گیلاس است، هلو است، در این مایهها، هیچ وقت ذهنش سراغ گندم نمی رود، می رود؟ چون چیزی که در متن خوانده درخت است، چطور باید از درخت فکر کند که منظور می تواند گندم باشد؟! و به عکس اگر این ترجمهی خسروی را بخواند که به این بوتهی کوچک نزدیک نشوید، در آن صورت امکان ندارد فکر کند که مصداق این می تواند انگور یا سیب باشد، انگور و سیب که بوتهی کوچک نیستند، پس چه اتفاقی افتاده؟ مترجم عملاً با پرداختی که انجام داده، با واژهای که انتخاب کرده قفل کرده، دایره را بسته و اصلاً اجازه نمی دهد که دایره از یک دامنهای وسیعتر برود، در حالی که در عربی دامنهی انتخاب وسیع بوده، و جالب است که بعضی ها که دیگر شاهکارند، مثلاً ما ترجمهی یاسری را داریم که این گونه گفته: "ولی نزدیک مشوید به این درخت گندم که اگر نزدیک این درخت رفتید و خوردید از ستمکاران به نفس خود باشید" دیگه واقعاً این جا اوج ترجمه است! چرا که هم شجر به درخت ترجمه کرده و هم مضاف الیهاش را گذاشته "گندم" آخه مگر ما درخت گندم داریم؟! کدام فارسی زبان تعبیر درخت گندم را به کار می برد؟! و مگر گندم در متن بود که شما دارید این را گندم ترجمه می کنید، در متن که آمده (َ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ) نگفته شجرهی چی، شما که ما شا الله این قدر جرأت و جسارت داری که گندم را از خودت اضافه کنی، شما که دارید اضافه می کنید لااقل نگو درخت! برای این که شجره با آن عموم معناییاش مال آن موقعی بود که ما نمی خواستیم مصداق تعیین کنیم ولی شمای مترجم که واقعاً تصمیم خودت را گرفته و عهدت را به این بستی که گندم بگیری، آن را راحت بگو "بوتهی گندم" خودت را راحت کن، درواقع این جا ما با یک رفتار ضد و نقیضی سروکار داریم یعنی مترجم از یک طرف به خودش اجازه می دهد که از خودش یک ترجمهی تفسیری ارائه بدهد، از دامنهی ترجمه فراتر برود، مطالبی را در ترجمه بیاورد که در متن اصلی نیست، یعنی همان قید "گندم" ، از آن طرف فکر می کند که خیلی دارد لفظ قلم حرکت می کند و خیلی دارد طبق متن اصلی حرکت می کند که لطف کرده و شجر را به درخت ترجمه کرده، در حالی که در عربی واقعاً معنای شجر اعم از درخت است و این اصلاً ترجمهی تحت اللفظی محسوب نمی شود، یعنی اگر ما یک مسابقهای داشتیم برگزار می کردیم که در آن مسابقه می خواستیم به مترجمینی که ترجمهی تحت اللفظی انجام می دهند جایزه بدهیم، آن جایزه به ایشان تعلق نمی گرفت، برای این که لفظ شجر عربی با لفظ درخت فارسی انطباق ندارند از نظر دامنه، به این موضوع باید موضوع پیچیدهی دیگری را اضافه کرد، آن جایی که ما با یک استعارهای، تعبیر استعاری سروکار داریم که درش شجر به کار برده شده، در (...الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّة...[5]) که در این جا یک تعبیر استعاری به کار برده رفته است، که در این جا در عین حال این که مصداق تعیین شده است که ما در مورد زیتون داریم صحبت می کنیم ولی واقعیت این است که ما در مورد زیتون حقیقی صحبت نمی کنیم، برای این که آن توضیحاتی که آن جا داده می شود، راجع به زیتون حقیقی نیست، با توضیحاتی که در مورد آن زیتون داده می شود می فهمیم که راجع به یک زیتون و یک درخت واقعی صحبت نمی کنیم، در واقع آن جا شجر دارد به عنوان یک وجه استعاری مورد استفاده قرار می گیرد و طبیعتاً وقتی که یک واژه در وجه استعاری به کار برده شود باز مسأله یک مقداری پیچیدهتر می شود، یک جاهایی ما همین واژهی شجر را در قرآن داریم که شجر عطف به واژهی مقابلش شده، گفتم ما دو نوع گیاه داریم، گیاهی که ساقه دارد و گیاهی که ساقه ندارد، گیاهی که ساقه دارد می شود شجر، گیاهی که ساقه ندارد می شود نجم، در سورهی الرحمن ما داریم (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ[6]) ما باید واژههایی در زبان مقصد مثلاً در فارسی انتخاب بکنیم که در آنها (تمام گیاهان و رستنیها x+y=)، خب ما در فارسی این چنین چیزی را نداریم، یعنی هیچ دو واژهای را نداریم که به همدیگر عطف بشوند و به صورت معطوف به همدیگر، مثل اصطلاح مجموعههای متمم در ریاضی (a , a’) مجموعهی a می شود شجر، مجموعهی a’ می شود هر آنچه که شجر نیست، پس این ها دوتایی روی همدیگر می توانند کل مصادیق را در بربگیرند، ولی اگر مثلاً ما بیاییم در (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ) نجم را به بوته ترجمه کنیم و شجر را به درخت، باید توجه داشته باشیم که حجم قابل ملاحظهای از گیاهان که نه درخت هستند و نه بوتهاند از این دامنه خارج می شوند، درواقع ما فقط به دو گروه از گیاهان اشاره کردیم، بقیه هم باقی ماندهاند، پس یک انطباق صددرصدی در این جا بین متن اصلی و ترجمه اتفاق نیفتاده، در انگلیسی هم همین طور است، یعنی مثلاً اگر ما کلمهی نجم را در انگلیسی ترجمه کنیم به grass و شجر را ترجمه کنیم به tree ، این دوتا همهی رستنی ها را شامل نمی شوند، یک طیف وسیعی از رستنی ها از این مجموعه خارج است و به این ترتیب ما با یک افت معنایی جدی مواجه هستیم، در حالی که متن اصلی می خواسته راجع به سجدهی همهی رستنی ها صحبت بکند ما در ترجمهمان فقط موفق می شویم از سجدهی طیفی از رستنی ها صحبت بکنیم ولی اگر یک نفر می آمد در ترجمهی (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ) می گفت که "و رستنی ها سجود می کنند"، یا "و گیاهان سجود می کنند"، این که به همان اندازه همه را پوشش می دهد، آیا کسی که می آید (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ) را روی هم دیگر به "رستنیها" ترجمه می کند، موفقتر از آن کسی نیست که نجم را به بوته ترجمه می کند و شجر را به درخت؟ اگر هدف این است که ما آن معنای مجموعی را برسانیم، واقعاً کی موفقتر است؟ کی توانسته است ترجمهی دقیقتری ارائه بکند؟ آن کسی که این ها را از همدیگر جدا می کند، یا آن کسی که سعی می کند حداکثر انطباق دامنهای بین متن مبدأ و متن مقصد وجود داشته باشد؟ به نظر می رسد آن کسی که حداکثر انطباق دامنهای را دارد موفقتر است، ولو این که دوتا واژه را در زبان مقصد به یک واژه تبدیل کرده باشد، این جاست که می بینیم نه، مسألهی ترجمه آنقدرها که در نگاه اول به نظر می رسد، آسان نیست، من یک مثالی برای این نجم و شجر از بیرون برای شما بزنم، ولو این که ربطی به قرآن نداشته باشد ولی مثالی است که کمک می کند، این مثال را شاید در درس معناشناسی زده باشم، در فارسی ما یک رنگی داریم به عنوان آبی، در روسی ما دوتا رنگ داریم یک رنگ (گالبُر) هست و یک رنگ (سین) و ما می توانیم به هردویش می گوییم آبی، منتها به اولی می گیم آبی آسمانی، به دومی می گیم آبی سیر، یا آبی نفتی، ولی به هرحال آبی است، مثل آن جایی که شما می گویید گیاه یا ساقهدار است یا بدون ساقه است، ولی گیاه است، یک معنا را می رساند، حالا مثلاً فرض کنید اعلام کنیم که: "کسانی که لباس گالبر و لباس سین دارند تشریف بیاورند این جا"، به راحتی در فارسی می توانید بگویید "کسانی که لباس آبی دارند تشریف بیاورند این جا"، لزومی ندارد که در فارسی ترجمه کنید که "کسانی که لباس آبی روشن و کسانی که لباس آبی سیر دارند تشریف بیاورند این جا"وقتی بگویید آبی، همهی طیفهای آبی را در بر می گیرد، آیا این ترجمهی دقیقتری نیست نسبت به آن ترجمه؟ پس الزاماً ترجمهی دقیق و ترجمهی پایبند به متن اصلی همیشه ترجمهای نیست که در تک تک مفرداتش عین همان مفردات را این طرف سعی کند در زبان مقصد بازسازی کند ولو با تکلف، دائماً قید اضافه کند، صفت اضافه کند و تا بتواند به یک نحوی ان معنا را برساند، باید ببیند که هدف از گفتن این عبارت چی هست، و اگر مثلاً هدف این است که ما بیاییم یک دامنهی کامل را یک مجموعهی a , a’ را ازش یاد بکنیم، کافی است که فقط مجموعهی اشمل را ازش یاد بکنیم که می تواند شامل همهی موارد بشود.
- در زبان عربی قرآن واژهی نبات را نداشتیم؟
در عربی قرآن نبات را به معنای معادل گیاهان به کار نمی بریم، نبات در آن جا معنای فعلی-مصدری وجود دارد، یعنی از نَبَتَ معنی مصدری و فعلی درش هست، این جوری نیست که دقیقاً به معنی گیاهان باشد، شما وقتی در فارسی می گوییم گیاه، آن جا اصلاً مسألهی رویش و این ها آن جا جزء مؤلفههای معناییاش نیست، ممکن است که گیاه بودن لازمهاش روئیدن باشد ولی در عربی یک چنین تفاوتی با فارسی هست، نبات در عربی وقتی به کار برده می شود هنوز معنای مصدری را دارد ولی در فارسی وقتی می گوییم گیاه همچنین معنایی را ندارد.
عرض کردم که این رابطه از دو طرف می تواند اعم و اخص باشد، ما که در بحث شجر این مقدار متمرکز شدیم، در این مورد دامنهی معنایی شجر در عربی وسیعتر از دامنهی معنایی درخت در فارسی است، معنیاش این است که واژهی عربی شجر نسبت به واژهی فارسی درخت اعم است و به عکس اگر با کلمهی گیاه مقایسه بکنیم واژهی فارسی گیاه نسبت به واژهی عربی شجر اعم است، یعنی ما عموم وخصوص را از هردو طرف می توانیم این جا مشاهده بکنیم، یکی از مثالهای دیگری که در رابطهی اعم و اخص می شود مطرح کرد مثال نهر است، در عربی واژهی نهر برای آبی که جریان دارد به کار برده می شود، با اندازهها و حجم های مختلف، یعنی وقتی که شما در داستان قوم بنی اسرائیل می خوانید که (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ فَهِىَ کاَلحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحْجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا یهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) شاهد مثال من در (إِنَّ مِنَ الحْجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ) هست که وقتی ما داریم راجع به یک حجری صحبت می کنیم که از آن (یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ)، ما انتظار جوشیدن بیش از چند چشمه را نداریم، انتظار این را نداریم که دجله و فراتی از یک سنگ راه بیفتد، این حجر هر چقدر هم که بزرگ باشد نهری که از آن جاری می شود به فارسی می شود به آن گفت: "چشمه"، "جوی"، نمی تواند از این بزرگتر باشد ولی همان قرآن راجع به انهاری صحبت می کند که کشتی ها به امر خداوند در آن انهار حرکت می کنند، پس چه جور نهری می تواند باشد که درش کشتی حرکت کند؟ در جوی و چشمه امکان حرکت کردن کشتی وجود دارد؟ قاعدتاً وقتی ما داریم راجع به نهری داریم صحبت می کنیم که درش کشتی حرکت می کند، ما داریم راجع به رود صحبت می کنیم، در رود می شود کشتی حرکت کند، در جوی نمی شود کشتیرانی کرد، ما در فارسی به نوعی از آب جاری می گوییم چشمه و به نوعی از آب جاری می گوییم رود و این ها را به جای همدیگر به کار نمی بریم، چشمه و جویبار، با رود متفاوت است و این ها به هم ارتباطی ندارند، شما می گویید مثلاً "در این روستا یک چشمه است، آبش خیلی سبک است بریم ازش آب بیاوریم"، ولی در مورد رود مثلاً می گوییم این زاینده رود است، این رود کارون است، این سفیدرود است، این ها در فضای فارسیزبان با همدیگر خیلی متفاوت است، حالا وقتی که یک نفر می خواهد نهر عربی را به فارسی ترجمه کند چه باید بکند؟ یک جاهایی هست که قرائن حالیه و مقالیه وجود دارد که ما می توانیم تشخیص بدهیم که این کدام بخش از دامنه است و آن ترجمهی مناسب را انجام بدهد، یعنی وقتی مثلاً داریم راجع به نهری صحبت می کنیم که درش امکان کشتیرانی وجود دارد، قاعدتاً باید در فارسی به رود ترجمهاش بکنیم، در انگلیسی باید ترجمهاش کنیم به River ؛ ولی وقتی داریم راجع به نهری صحبت می کنیم که از سنگی جاری شده است، قاعدتاً این جا ما باید این را در فارسی به چشمه، جویبار ترجمه کنیم، اگر در انگلیسی داریم ترجمهاش می کنیم باید مثلاً ترجمهاش کنیم به Spring و نه به River، چون مثلاً خواننده انگلیسی یک دفعه دچار شگفتی می شود که این چه سنگی است که ازش River جاری شده! و مثلاً می تواند مقایسهاش کند با سفیدرود، دجله و فرات، دانوب یا با هر رود دیگری که آن را می شناسدش، و یه خرده درش امکان گنجاندن این وجود ندارد که ما داریم راجع به کدام صحبت می کنیم، ولی یک جاهایی هست که تصمیم گیری در موردش مشکل است، مثلاً آن نهر و آبشخوری که قوم ثمود قرار بود آن را تقسیم کنند یک روز آن ناقه و فرزندش از این نهر بخورند و یک روز قوم ثمود، این چی بوده؟ آن جا یک رود در کار بوده؟ یا یک جوی؟ کدام یک از این ها بوده؟ باید فکر کرد و تأمل کرد، اگر این را به جوی ترجمه کنید، معنیاش این است که درواقع یک چشمهای بوده مثلاً در منطقهی این ها جاری بوده، قرار شده که یک روز این چشمه را این شتر و بچهاش بخورند و یک روز این ها بخورند، اگر به رود ترجمهاش کنید آن موقع خوانندهای که این را می خواند می گوید که هزار ما شا الله که چه شتری! عجب ناقهای!، عجب کرهای! که این ها دونفری مادر و فرزند یک روز درمیان یک رود آب می خورند!، این جا شما ممکنه مجبور باشد که با یک قرائن دیگری حس کنید که ترجمه کردنش به جوی و چشمه شاید مرجح باشد؛ وقتی دارید راجع به نهرهای بهشت صحبت می کنید چی؟ آن جا هیچ پیشفرض دیگری ندارید، وقتی ما داریم راجع به یک نهری از شیر صحبت می کنیم، (...وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَن...[7]) این نهری از شیر می تواند جویی از شیر باشد، می تواند رودی از شیر باشد، چه مشکلی هست که رودی از شیر باشد؟ بهشت است دیگه، یه چیزی است مثل دانوب، مثل کارون دارد رد می شود و کلاً شیر است، واقعاً آن را چی باید ترجمه کنیم؟ مترجم چه تصمیمی باید بگیرد؟ و اصلاً آیا مترجم واقعاً آن جا باید تصمیم بگیرد؟ چون ممکن است همین ابهامی که وجود دارد که ما داریم راجع به چی صحبت می کنیم خود این ابهام له قسط من الثمن، مثلاً اصلاً قرار نبوده که توضیح داده بشود راجع به آن، چون خیلی از موضوعات در مورد بهشت و جهنم هست که خدا راجع بهش توضیح نمی دهد، ولی ما در فارسی چی کار کنیم؟ در انگلیسی چی کار کنیم؟ یک علامت / بگذاریم و هردو را بنویسیم؟ مثلاً بگوییم River/Spring ؟! آیا در پاورقی باید این مسأله توضیح داده بشود؟ معمولاً مترجمین این گونه عمل نمی کنند، مترجمین آن چیزی را که به ذهنشان متبادر می شود آن را مبنای عمل قرار می دهند، و عملاً ما هردو را داریم، یعنی وقتی داریم راجع به نهر بهشت صحبت می کنیم ما هم مترجمینی را داریم مثل ترجمه پاینده که این را به جوی ترجمه کردند، جویی از شیر و هم مترجمینی را داریم مثل عاملی که به رود ترجمه کرده اند، رودی از شیر.
توجه به معنای جانبی در کنار معنای اصلی
تمام بحث هایی که ما تا به حال داشتیم در حوزهی عموم و خصوص بود، در حوزهی بحث شمول معنایی بود، این که ما با یک رابطهی معنایی سروکار داریم که در یک طرف این معنا شاملتر از طرف دیگر است، اما آیا واقعاً همهی اقسام مشکلاتی که ما در حوزهی مفردات باهاش سروکار داریم می توانند از این جنس باشند؟ یکی از مسائل خیلی مهم در بحث همارزی دو واژهی معادل در زبان مبدأ و مقصد، بحث معانی جانبی هست، ما در بحثهای معناشناسی دو تا اصطلاح Connotation و Denotation را داریم معنای اصلی و معنای جانبی، یک واژه یک معنای اصلی دارد و یک معنای جانبی دارد، گاهی اوقات وقتی ما با مفردات سروکار داریم، ممکن است آن مفردات حتی معنای اصلیشان با همدیگر معادل باشند ولی معنای جانبیشان با یکدیگر معادل نیست ممکن است یک مشکلاتی را در این انتقال به وجود بیاورد، مثالی که خدمت شما می توانم عرض بکنم واژهی نفس هست که در قرآن هم زیاد به کار رفته شده، من پیشنهاد می کنم که برای شروع بیایید آن جاهایی که نفس با مضاف الیه به کار برده می شود و معنای خود می دهد مثل (...َ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم...) را بگذاریم کنار، این ها موضوع بحث ما نیست، ما راجع به آن جایی صحبت می کنیم نفس به معنای ضمیر و خود انسان و روح و ... دارد به کار می رود، در آن جایی که اگر بخواهیم نفس را به زبان دیگری ترجمه بکنیم، معنایی شبیه روح و Soul و معنای خودِ Self بدهد، فعلاً انگلیسی را عرض می کنم بعد فارسی را، چون در فارسی یک مشکلی در این مورد وجود دارد که در ادامه خواهم گفت، جاهایی که نفس به این معنا به کار برده می شود و ما در انگلیسی می توانیم به Soul یا Self ترجمه کنیم در مواردی مثل (یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ[8])، که چنین معنایی می دهد یعنی آن جایی که دیگر معنای خود و خویشتن نمی دهد، تفاوتی وجود دارد بین عربی و انگلیسی در معنای جانبی، در فرهنگ عربی وقتی نفس به کار برده می شود، نفس یک نوع خُبث و یک نوع شیطنت برایش وجود دارد، یعنی یک بار معنایی منفی دارد، اگر نفس را به حالت خودش رها بکنیم (أَمَّارَةٌ بِالسُّوء) است، همان طور که در آیهی شریفه هم هست (...إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوء...[9])، برای همین است که نفس بایستی دائماً بهش افسار زده بشود و در تفکر عربی و فرهنگ عربی با این معنای جانبی که دارد، یک نوع چموشی و یک نوع نافرمانی در این نفس وجود دارد که دائماً باید مورد کنترل قرار بگیرد، اما وقتی که شما با واژهی Soul یا Self در انگلیسی مواجه هستید اصلاً چنین بار معنایی را ندارد، کاملاً خنثی است، وقتی که یک نفر می خواهد این آیهی (وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوء ِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی...) را در مرحلهی دریافت بفهمد، اصلاً مشکلی ندارد، (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوء) خب آره دیگه، نفس این چموشی را دارد، این سرکشی را دارد و خیلی طبیعی است که (لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوء)، مگر این که خدا رحم کند(إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی)، یعنی علی القاعده در نفس این جنبهی منفی وجود دارد تا موقعی که مهاری بهش زده بشود و خدا رحم کند، در فهم این آیه برای کسی که این بار معنای جانبی را از نفس می فهمد هیچ مشکلی ندارد، ما در فارسی هم تعبیراتی مثل کشتن نفس را داریم، نفست را بکش، پا روی نفست بگذار، چون نفس همیشه سرکش است، همیشه نفس یک چیزهایی می خواهد که نباید بخواهد، ولی در فرهنگ انگلیسی Soul یا Self یک این چنین معنایی ندارند، بنابر این اگر شما در این جا نفس را ترجمه کنید به " Soul یا Self " می گه که ببخشید چرا؟ مثلاً می گوید:
Yet I do not absolve my soul, for the soul indeed prompts to evil,
چرا؟ چرا نفس همیشه آدم را به کارهای شیطانی می کشد؟ نه الزاماً، می تواند باشد، می تواند نباشد، یعنی چنین ترجمهای نامفهوم می کند معنی عبارت را، نه به دلیل این که واژههایی که انتخاب شدند واژههای معادلی نیستند، به دلیل این که واژه ها از نظر معنای جانبی معنای معادلی ندارند، برای همین است که جالب است شما می بینید مترجمینی که این آیه را به انگلیسی ترجمه کرده اند احساس کردند که یک چیزی باید این وسط اضافه بکنند تا مشکل را حل کند، مثلاً ترجمهی خانم خانم طاهره صفارزاده به انگلیسی که آشناست به این معنای جانبی (چون در فارسی هم ما این معنی جانبی را داریم.) وجود دارد، این نفس را ترجمه کرده به: "passionate-self" نفس هیجانی، نفس شهوانی، یعنی یک تعبیر "passionate" به معنی هیجانی، شهوانی اضافه کرده و به Self خالی ترجمه نکرده، (همان قضیهی گیاه ساقه دار)، یعنی احساس کرده است که یک چیزی باید این جا اضافه بشود تا این جمله معنا بدهد، بله این جا دیگر این معنا می دهد وقتی که شما می گویید:
“Yet I do not see myself secure from Guilt, since the passionate-self of Human being is surely inclined to evil”
نفس هیجانی، نفس هیجانی یک انسان مطمئناً گرایش دارد به کارهای شر و نادرست، چون ما راجع مطلق Soul یا Self صحبت نمی کنیم، بلکه داریم راجع به Soul یا Self شهوانی انسان صحبت می کنیم، روش دیگری که آقای قرائی در ترجمهی انگلیسی اش پیش گرفته این است که او از یک طرف احساس کرده که خب لغت نفس را باید به Soul ترجمه کند، یعنی حق ندارد چیزی را در متن اضافه بکند، (ایشان هم مثل ما نوذریست بوده!) از یک طرف مجبور بوده که رعایت نفس را بکند، از یک طرف می دانسته که این بار جانبی که معنا دارد اگر نادیده گرفته بشود واقعاً برای یک انگلیسیزبان نامفهوم می شود که چرا (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوء)؟ نفس بما هو نفس، نه اماره بالسوء نه اماره بالخیر، ایشان آمده و در کروشه یک چیزی را اضافه کرده است:
Yet I do not absolve my] own carnal [soul, for the] carnal [soul indeed prompts] men [to evil, except inasmuch as my Lord has mercy. Indeed my Lord is all-forgiving, all-merciful.") 35 (
یعنی در نهایت این دو مترجم که هردو ایرانی بودند و به این بار معنایی جانبی توجه داشته اند، سعی کرده اند حالا مثل قرائی که با اضافه کردن یک توضیح داخل کروشه به صورت “{carnal} soul” یا مثل صفارزاده که خیلی راحت نفس را به “passionate-self” ترجمه کرده و اصلاً خم هم به ابرو نیاورده، یعنی معنی جانبی را آورده در متن، احساس کردند که باید به معنی جانبی توجه داشته باشند، ولی عنایت داشته باشید که بسیاری از مترجمین این کار را نکردهاند، بسیاری از مترجمین اصلاً متوجه این قضیه نشدهاند، یک اروپایی که نفس را بما هو یعنی Self و Soul را بیگناه می داند، این به فکر فرو می رود که ببخشید این چه حرفی است، چرا (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ)؟ برای چی؟ نفس طفلکی بماهو نفس چرا باید (لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ) باشد؟ اصلاً معنی را متوجه نمی شود، این جاست که ما حس می کنیم که تفاوت بین دو واژه ولو این که این دو واژه از نظر معنای اصلی با همدیگر انطباق داشته باشند، ولی اگر در معنای جانبی با همدیگر تفاوت داشته باشند، نمی توانند آن معنا را برسانند، ما نمونهی این را زیاد داریم، مثلاً معنای جانبی تین یا تراب و این که یک عرب چقدر می تواند معنی بفهمد از (...فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُراب...[10]) برای این که یک اروپایی وقتی مثلاً تراب را برایش ترجمه می کنند مثلاً به " soil " این فقط یک معنی فیزیکی متوجه می شود و آن معنای جانبی را دیگر ازش متوجه نمی شود، الی ما شا الله می شود برای این مساله مثال زد، و گاهی عکس این، یعنی ممکن است در زبان مقصد یک معنای جانبی وجود داشته باشد که در زبان مبدأ آن معنای جانبی وجود ندارد، یعنی اگر ما متوجه نباشیم با این ترجمهای که داریم انجام می دهیم چه اتفاقی دارد می افتد.
- مشکل نفس در فارسی چی بود؟ فرمودید اشاره می کنم.
ما در فارسی خودمان را در این مورد راحت کردیم، خود واژهی عربی نفس را در فارسی آمدهایم وام گرفتیم با همان معنای جانبی، نفس را به نفس ترجمه کردیم، شما اگر ترجمههای فارسی را نگاه بکنید به ندرت می بینید که نفس را به جان ترجمه کردهاند و خراب کرده اند، خراب کردن از این نظر که وقتی شما در (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ) نفس را به "جان" ترجمه کنید، مثل این است که در انگلیسی آن را Soul به ترجمه کردید. "همانا که جان خوانندهی به زشتی هاست،" در فارسی هم جان معنی خنثی دارد، چرا باید صرف این که آدم جان دارد، جاندار بودن و جان داشتن باعث بشود که آدم به سمت زشتیها سوق پیدا بکند، یعنی چی؟ بی معنی است، یعنی آدم متوجه نمی شود این یعنی چی، یعنی آن هایی که شاهکار کردند و فکر کردند مثلاً خیلی دارند این عبارت را فارسی ترجمه می کنند در همان تلهای افتادند که مترجمین انگلیسی در آن تله افتادند، یعنی یک واژهی خنثی دارد به جای واژهای به کار برده می شود که معنی ضمنی شرور بودن و چموش و سرکش بودن در آن وجود دارد، و خب عکس این هم هست، مثلاً در انگلیسی وقتی شما کلمهی Blood را به کار می برید، کلمهی یک بار معنایی ضمنی[11] دارد که به معنای جرم و جنایت است، حالا فکر کنید که مثلاً وقتی که آن آیاتی که در سورهی مبارکه مومنون دارد راجع به مراحل خلقت انسان صحبت می کند، که یکی از مراحل آفرینش انسان آن جایی است که علقه است مثلاً در سورهی مومنون (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَة...[12]) این کلمه را که در فارسی به "خون بسته" ترجمه کردهاند و در انگلیسی خیلیها بر اساس این ترجمهی "خون بسته" از تعبیر Blood استفاده کردهاند، وقتی شما آن جا Blood را به کار می برید، با آن معنای جانبی جرم و جنایت که این کلمه دارد، بلافاصله شما حکم انسان را از همان اول خلقتش صادر می کنید، یعنی انسان از همان اول نطفهاش با جرم و جنایت بسته می شود در حالی که اصلاً علقه در خود عربیاش به هیچ وجه چنین معنایی را ندارد بلکه اگر بخواهد با چیزی ارتباط معنایی جانبی داشته باشد، اتفاقاً ارتباط معنایی مثبت پیدا می کند، با عُلقه و اُنس و این جور معانی می تواند ارتباط پیدا بکند و نه با جرم و جنایت، این در حالی است که توجه کنید که در فضای انگلستان و مسیحیت ما یک چیزی داریم به نام Original Sin (گناه اولیه)، یعنی اساساً انسان گناهکار متولد می شود و باید خودش را از این گناه دور کند، حالا وقتی این آیه را هم می خواند با آن Blood و ... کاملاً این برایش جا می افتد که آقا قرآن هم Original Sin را قبول دارد و قرآن هم پذیرفته که انسان از اولی که خلق می شود با جرم و جنایت خلق می شود، این در حالی است که این بار معنایی جانبی اصلاً در متن اصلی وجود ندارد،به عنوان نمونه در ترجمهی یوسف علی این آیه این جوری ترجمه شده:
Then We made the sperm into a clot of congealed blood
در ترجمهی دیگری که مال محمد و سمیرا هست آن جا هم این گونه ترجمه شده:
Then We created … the blood clot
دقیقاً علقه را لختهی خون ترجمه کرده، در دیگر ترجمههای اروپایی هم این را داریم، مثلاً در ترجمه ماسون به فرانسه، در ترجمهی محمد به آلمانی، این ها ترجمههایی هستند که این واژه را با استفاده از واژهی "خون" ترجمه کردهاند.
- "خون" در زبان آلمانی و فرانسه هم بار منفی دارد؟
بار منفی دارد ولی در انگلیسی بار منفیاش بسیار زیاده، یعنی این قدر بار معنایی Blood در انگلیسی منفی است که گاهی اوقات ترجیح می دهند از یک واژهی دیگری به جای آن استفاده کنند تا این واژه را به زبان نیاورند، کلاً در زبانهای دیگر اروپایی هم این بار معنایی منفی را هم که به جرم و جنایت ارتباط پیدا می کند را دارد ولی در انگلیسی قویتر است. البته این را هم من یادآوری بکنم در بین دهها ترجمهی انگلیسی که من دیدم فقط همین دوتا ترجمه هستند که از کلمهی Blood استفاده کردند، ترجمههای دیگر یک همچنین اشتباهی را مرتکب نشدهاند، یعنی حواسشان بوده.
یک مثال دیگری هم هست که من این مثال را بزنم، آیهی سورهی غاشیه وقتی در مورد اهل جهنم دارد صحبت می کند: (لَّیْسَ لهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِیعٍ(6) لَّا یُسْمِنُ وَ لَا یُغْنىِ مِن جُوعٍ(7)[13]) گیر ما سر قسمت (لَّا یُسْمِنُ) است، چرا من می خواهم این مثال را می خواهم بزنم؟ می خواهم این مثال را برای آن جایی بزنم که یک واژهای معنای جانبی دارد و برخلاف دوتا مثالی که ما قبلاً زدیم، یعنی بر خلاف مثال علقه و برخلاف مثال نفس، در این جا اصلاً معنای جانبی محوریت دارد نه معنی مرکزی، آن جا وقتی که یک نفر معنای جانبی را در نظر نمی گرفت یه مقدار سوء تفاهم به وجود می آمد، ولی آن جایی که معنی جانبی محوریت دارد و معنی مرکزی اصلاً اهمیتش را از دست می دهد، وقتی یک نفر در ترجمه معنی جانبی را رها می کند و به معنی محوری می چسبد می شود مثل آن مردی که آمده بود تهران و میوهی موز را به عنوان هسته انداخته بود دور و پوستهی موز را خورده بود و گفته بود که این چه میوهی بدمزهای است! داستان سر (لَّا یُسْمِنُ) است، ببینید وقتی ما داریم راجع به طعام اهل جهنم صحبت می کند که می گوید (لَّا یُسْمِنُ)، اِسمان که به سمین بودن و چاق بودن برمی گردد، در زبان عربی و کلاً در زبان فارسی قرن های گذشته، یک معنای اصلی دارد و یک معنای جانبی؛ معنی اصلیاش یعنی چاق شدن و فربه شدن، معنی جانبیاش یعنی "سرحال بودن و سر کیف بودن"، یعنی از رفاه برخوردار بودن، آدمی چاق است که از رفاه برخوردار است، آدمی لاغر است که رفاه ندارد، چیزی برای خوردن ندارد، شما را یاد آن پوسترهایی می اندازم که در مغازه ها بود: عاقبت نقدفروشی، عاقبت نسیه فروشی، عکس یه آدمی را کشیده بود که چاق، به سختی روی صندلی نشسته، (عاقبت نقد فروشی)، عکس یک آدمی را کشیده بود که داشت از لاغری می مرد (عاقبت نسیهفروشی) آنجا چاق بودن یک بار معنایی مثبت دارد، یک مطلوبیتی دارد و لاغر بودن یک عدم مطلوبیتی دارد، در این فضاست که معنا پیدا می کند (لَّیْسَ لهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِیعٍ(6)) فعلاً ضریع مورد بحث ما نیست، (لَّا یُسْمِنُ ...(7)) مشکل این غذا این است که آدم را چاق نمی کند (...وَ لَا یُغْنىِ مِن جُوعٍ(7)) گرسنگی آدم را برطرف نمی کند؛ یعنی چی آدم را چاق نمی کند؟ یعنی آدم را سر حال نمی آورد، آدم در وضعیت مرفه قرار نمی گیرد، غذای چرب و نرم شنیدید؟، مثلاً فلانی نونش تو روغنه، در فرهنگ کلاسیک ما مشترکاً با عرب این وجود دارد که روغن خوردن، چرب خوردن، چاق بودن و... این ها نشانهی رفاه است، ولی الان مثلاً برای خانمهایی که حاضرند چند میلیون بدهند لیپوساکشن انجام بدهند و چربیهای زیرشکمشان را دربیاورند و این همه خودشان را عذاب می دهند با دوچرخه و تردمیل و... بگویید که در جهنم غذایی هست که (لَّا یُسْمِنُ)، عجب چیز خوبیه!! اصلاً همان را بیاورید ما روزانه مصرف کنیم! چون در این بافت و کانتکست چاق بودن که حُسنی محسوب نمی شود که، و غذای چاق کننده یعنی غذای بد و غذایی که چاق نکند یعنی غذای خوب که مطلوبیت دارد، خب، این جا آیا معنی اصلی مورد نظر است یا معنی جانبی؟ معنی جانبی است که مورد نظر است، در جهنم چه اهمیتی دارد که وقتی ما می رویم روی ترازو چقدر وزن داریم؟ اصلاً چاقیم یا لاغر؟ دور کمرمان را می خواهند اندازه بگیرند که کت و شلوار برایمان بدوزند؟ این موضوع که اهمیت ندارد، اصلاً موضوعی که یُسمِن یا لایُسمِن نیست که این جا اهمیت داشته باشد، بار معنایی جانبیاش است که این جا مهم است، یعنی خوشگذرانی در کار نیست، رفاهی در کار نیست، شما آنجا بدبختید، حالا اگر یک کسی بیاید و این را یک ترجمهی انگلیسی انجام بدهد، مثلاً آقای رادول – پالمر چنین ترجمهای به انگلیسی انجام دادهاند:
Which shall not fatten nor avail against hunger
غذاهایی که شما را چاق نمی کند ولی در مقابل گرسنگی هم شما را نگه نمی دارد، بسیاری از ترجمهها این را به معنی اصلی عبارت ترجمه کرده اند و نتوانستهاند که دقیقاً منظور آن چی هست ولی بعضی ها هستند که مسأله را به درستی متوجه شدهاند، از جمله در ترجمهی راس با این که راس جزء مترجمین قدیمی انگلیسی هست، به نظر می رسد که مسأله را بهتر متوجه شده، چون عبارت لایُسمِنُ را ترجمه کرده:
They shall extrimly lean
حداقل متوجه شده که این معنی اصلی مورد نظر نیست و این گونه ترجمه کرده که "آن ها به صورت مفرِطی لاغرند"، متوجه شده که چاقی و لاغری بماهو نیست که این جا مهم باشد ولی باز هم نتوانسته خیلی واژهی مناسبی را القاء بکند ولی مثلاً یه مقدار جدیدتر در ترجمهی فرانسهی کازیمیرسی ترجمهی نسبتاً خوبی داریم که اگر به فارسی ترجمهاش کنم می گوید که "غذاهایی که به شما موقعیت خوبی نمی دهند، شما را در موقعیت خوبی قرار نمی دهند" انگار فهمیده که معنی اصلی (لایُسمِنُ) نیست که در این جا اهمیت دارد و ترجمههای فارسی هم از این قاعده مستثنی نیست، در ترجمههای فارسی هم عمدهی ترجمهها این را به چاقی ترجمه کردهاند و متوجه عمق مسأله نشده اند ولی نمونههای محدودی هم داریم که مسأله را درست متوجه شدهاند و سعی کردهاند یک جوری به صورت نقل به معنا ترجمه کنند، به نظر می رسد که در این جا واقعاً یک ترجمهی دقیق و پایبند به متن ترجمهای نیست که معنای اصلی واژه را برگرداند بلکهی ترجمهای است که معنای محوری واژه را برگرداند، اگر محور معنا، معنای جانبی است و معنای اصلی معنای حاشیهای است در ترجمه هم باید توجه داشته باشیم که آن معنای محور را که معنای حاشیهای و جانبی هست ترجمه کنیم، ترجمه کردن به معنای اصلی جز سوء تفاهم نتیجهی دیگری ندارد؛ اروپا پر است از آقایان و خانم هایی دنبال رژیمهای غذایی اند و ممکن است احساس بکنند که دقیقاً جهنم، جای رفتن است!
با این مثال ها من سعی کردم که شما را متوجه مشکلاتی بکنم که در حوزهی جابجایی و انتقال واژهها وجود دارد ولی فکر می کنم که ما باید حداقل یک جلسهی دیگر راجع به واژهها صحبت بکنیم، تا ببینیم چقدر این بحث کشش دارد، چگونه می توانیم آن را جمع بکنیم، ما به شدت با کمبود وقت مواجهیم، چون در هر موردی که بخواهیم بحث بکنیم، آوردن مثال ها و نمونه ها وقت می گیرد.
- استاد دماغت چاقه هم همین طوره؟
"دماغت چاقه" در این جا نه دماغ به معنی بینی است و نه چاق به معنی فربه، کنت دوگوبینو یک جهانگرد فرانسوی است که حدود 150 سال پیش آمده ایران و در سفرنامهاش نوشته که ایرانیها مردم عجیبی هستند، وقتی به هم می رسند از همدیگر می پرسند که آیا بینی شما فربه هست؟! و می گه من هرگز نفهمیدم منظورشان از این حرف چی هست، دماغ در آن جا دماغ نیست، به معنی سق دهان است و چاق به معنی خوشطعم است، و معنی آن این است که "آیا همه چیز به کامتان است؟"، "آیا سق دهانتان خوشطعم است؟" دقیقاً همان کام فارسی است، ترجمهاش به نظرم دقیقاً می شود "آیا همه چیز به کام است؟" و هیچ ربطی به بینی ندارد، کلمهی داماخ در ترکی به معنی سق دهان هست و هیچ ارتباطی به بینی ندارد.