مروری بر کتاب فقه الحدیث (با تکیه بر مسائل لفظ) 2
فصل دوم: چیستی فقه الحدیث
اصطلاح فقه الحدیث، ترکیبی است از یک مضاف و مضاف الیه که در آن واژهی فقه به معنی لغوی خود و واژهی حدیث به معنای اصطلاحی خود به کار رفته است.
اساساً علوم حدیث با این هدف بنا نهاده شدهاند که بتوانند پژوهشگران عرصه حدیث را جهت مواجهه با ابعاد گوناگون حدیث به شکل علمی و روشمند توانمند سازند. در همین راستا حدیثپژوهان از دیرباز بر پایهی دو بعد و جنبهی مهم در حدیث یعنی "صورت" و "محتوا" به پایهریزی علوم حدیث مبادرت ورزیدند. نتیجه این تلاشها آن بود که برخی علوم چون "درایه" و "رجال"، عهدهدار بحث دربارهی صورت یا شکل حدیث شدند و علمی چون "فقه الحدیث" جهت مواجهه علمی با محتوا و مضمون حدیث پایهگذاری گردید. درواقع هر یک از علومی که در حوزه حدیثپژوهی شکل گرفتند، به نوعی مکمل دیگر علوم حدیث بوده و سعی داشتهاند تا از ابعاد گوناگون خلأ دانشی در حوزه حدیثپژوهی را رفع نمایند.
طلیعههای دانش فهم حدیث
موضوع فهم حدیث مسألهای است که همزمان با خود حدیث در جهان اسلام مطرح بوده است. در حدیثی منقول از امام علی علیه السلام ناقلان سخنان پیامبر به چهار گروه تقسیم شدهاند که از این چهار گروه دو گروه آنان کسانی هستند که به سبب مشکلی در فهم حدیث به خطا رفته اند. همچنین در احادیث دیگری توجه به جنبههای فهم حدیث را در بیان معصومین شاهد هستیم، از جمله امام علی علیه السلام در پاسخ به پرسشی در باب اختلاف مردم در نقل از پیامبر ص می فرماید: "در دست مردم حق و باطل، صدق و کذب، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محکم و متشابه، و حفظ و وهم وجود دارد"، در اوایل سده دوم هجری نیز بر اساس حدیثی امام باقر ع خطاب به فرزند بزرگوارش امام صادق ع می فرماید: "ای پسرم، منزلت شیعیان را با اندازه روایت آنها و معرفت آنها بشناس، همانا معرفت، درایت به روایت است و با درایت روایات است که مؤمن به بالاترین درجیات ایمان می رسد". این آموزه در حدیثی از امام صادق علیه السلام نیز بازتاب یافته است، همچنین در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است: "حدیثی که آن را بفهمی بهتر از هزار حدیث است که آن را روایت کنی. مردی از شما فقیه نخواهد بود، مگر آنکه گونههای عرضه کلام ما را بشناسد. همانا سخنی از ما می تواند به هفتاد وجه بازگردد....".
از عبارات مختلف در نقل روایات، فی الجمله این نکته برداشت می شود که افزون بر استفاده از تعبیر فقه برای فهم حدیث، تعبیر معانی حدیث که در عبارت "معانی کلامنا" دیده می شود نیز موجب بروز اصطلاحی به صورت معانی الحدیث یا معانی الاخبار نزد امامیه شده که تا مدتها به عنوان جایگزینی برای فقه الحدیث کاربرد داشته است.
بر اساس روایات فریقین مسأله نقل به معنا دست کم از اوایل سده دوم هجری در محافل ناقلان حدیث مطرح بوده و نفس این موضوع، خود ارتباط وثیقی با دانش فهم حدیث و شکلگیری آغازین آن داشته است، چرا که لازمهی نقل به معنا، فهم معناست و این همان نکتهای است که در حدیثی از داود بن فرقد به نقل از امام صادق ع آمده است که می فرماید: "اگر "معانی (اصلی) را مراد کنی" اشکالی نیست." نزد عالمان اهل سنت نیز به موجب همین ویژگی است که فقیه بودن راوی، وجهی برای مقبولیت حدیث و افقه بودن وی وجهی برای ترجیح شمرده شده است. حتی در مورد صحابه نیز نقل فقهای صحابه مرجح بر نقل دیگر صحابه است و این معیاری است که در سدههای بعد با تثبیت قول به عدالت عام صحابه، به حاشیه رفته است.
روند شکلگیری دانشی در فهم حدیث را در سده دوم و سوم هجری می توان در چارچوب تقابل میان نقل و عقل از یک سو و تقابل میان نقل و رأی از سوی دیگر جست و جو کرد. تقابل نقل و عقل که شاخص آن در رویارویی اصحاب حدیث و اصحاب کلام دیده می شود. و تقابل میان اصحاب حدیث و اصحاب رأی که بیشتر در حوزهی مباحث فقهی خود را نشان می داد. مخالفت اهل رأی با اکتفا به نص به معنای بی توجهی به نصوص نبود. درواقع بخش مهمی از روشهای اصحاب رأی که بعدها در نوشتههای اصولی حنفیان مدون شد، روشهایی در فهم نصوص و برداشت از آنها بود که خود می توانست طلیعهای از دانش فهم حدیث باشد.
از شخصیت های مهم و محوری که در قبال اصحاب حدیث در ابعاد مختلف از جمله در خصوص علم فهم حدیث بسیار اثرگذار محسوب می شود، محمد بن ادریس شافعی، عالم مکی است که با ورودش به بغداد در سال 200 نقطه تحولی در این مسیر ایجاد کرد. به طوری که احمد بن حنبل که در شمار نزدیکترین شاگردان او بود یادآور می شود:"اگر شافعی نبود، ما فقه الحدیث را نمی شناختیم." نه تنها شاگردان شافعی، که حتی استادان او مثل سفیان بن عیینه در خصوص فهم حدیث از او پرسش می کردند.
شکلگیری ترکیب فقه الحدیث
مواردی از کاربرد تعبیر فقه الحدیث در اواخر سده دوم به دست رسیده است که این احتمال را تقویت می کند که دهههای پایانی آن سده، زمان شکلگیری دانشی در حیطه فهم حدیث بوده که نام فقه الحدیث را نیز حمل می کرده است. قدیمترین روایاتی که در این باره می شناسیم، مربوط به مجلسی مربوط به سفیان بن عیینه {د 198ق} –ظاهراً در مکه- است که در آن سفیان به اصحاب حدیث توصیه کرده است که فقه الحدیث بیاموزند تا اصحاب رأی بر آنان فائق نیایند. محمد بن ادریس شافعی شاید جدیترین کسی بود که این توصیه استاد را دنبال کرده بود. روایت دیگر حاکی از آن است که همزمان با سفیان بن عیینه، در کوفه نیز همتای او از اصحاب حدیث، وکیع بن جراح {د 196ق} شاگردانش را به آموختن فقه الحدیث فرامی خواند.
دیگر آنچه شکلگیری دانش فقه الحدیث در اواخر سده دوم را تأیید می کند، شکلگیری همزمان غریب الحدیث است، در غریب الحدیث نیز مسألهی محوری معنای حدیث است، اما دانش غریب الحدیث بر خلاف فقه الحدیث در فضای عالمان لغت و ادبیات و نه حدیث و احکام شکل گرفته است. از پیشتازان غریب الحدیث در عصر یاد شده ابوعبیده معمر بن مثنی {د 210ق} و بعد کسانی چون نضر بن شمیل، محمد بن مستنیر قطرب و ابوعمرو بن اسحاق بن مرار شیبانی و با قدری تأخیر نسبت به آنان ابوعدنان عبدالرحمن بن عبدالاعلی سلمی را می شناسیم. از میان آنان تنها فرد اخیر است که کتابش را که مختصر هم بوده به شیوه محدثانه و با ذکر اسانید و به ترتیب ابواب کتب سنن نوشته است.
در سالهای انتقال به سده سوم هجری ابوعبید قاسم بن سلام {د 224ه} از رجال مؤثر در شکلگیری هم دانش و هم اصطلاح فقه الحدیث است. او نخستین شخصیت شناخته شده در میان مؤلفان غریب الحدیث نیز هست که افزون بر وجهه ادبی، رویکرد محدثانه و فقیهانه روشنی نیز در کتاب خود داشته است. چند سالی پس از ابوعبید، این احمد بن حنبل است که وجود حوزهای از دانش با عنوان "فقه الحدیث" را دست کم برای عصر خود تأیید کرده است.
با وجود اهمیتی که احمد بن حنبل در عبارات منقول از وی برای فقه الحدیث قائل شده، عملاً در میان آثار شناخته شده او اهتمامی از سوی شخص وی به این دانش دیده نمی شود؛ اما به نظر می رسد که دیدگاه همتای خراسانی او اسحاق بن راهویه در این باره متفاوت بوده باشد، از تفاوت دیدگاه های دو محفل آن ها می دانیم که محفل اسحاق بن راهویه بر خلاف احمد بن حنبل نسبت به تدوین موضوعی حدیث نظر مساعد داشته است. همان طور که می دانیم تبویب امری متکی بر معنای حدیث است و درواقع اختلاف دو محفل، اختلافی عمیقتر درباره اکتفا بر یا توجه به معناست؛ این مسأله در میان رجال برآمده از محفل اسحاق بن راهویه به تکرار دیده می شود. همچنین ابوالقاسم سهیلی نشان داده است که چگونه وجود "فقه های مختلف" در یک حدیث، می تواند به قرار گرفتن حدیث در ابواب مختلف منجر گردد.
از جمله مهمترین شاگردان محفل اسحاق بن راهویه، باید از محمد بن اسماعیل بخاری {د 256ه} صاحب صحیح بخاری یاد کرد که برخی از شیوههای او در صحیح، نشان از رویکرد معناگرای او دارد، هرچند کتاب صحیح به اقتضای طبیعت کار اقتضای بحثهای بلند در خصوص معنا را نداشته است. ابن حجر عسقلانی در معرفی کوتاه خود از بخاری، بدون آنکه به جنبه های سندشناسی و رجالشناسی او بپردازد، او را "پیشوای جهان در فقه الحدیث" شمرده است.
از دیگر شاگردان اسحاق، بجاست که از ابن قتیبه دینوری یاد شود که کتاب او با عنوان تأویل مختلف الحدیث، نخستین اثر شاخص بر جای مانده در حیطه فقه الحدیث است. مؤلف به بهره گرفتنش از اسحاق بن راهویه مکرراً اشاره دارد و در مقدمه نیز به صراحت یادآور می شود که کتاب را به عنوان جوابیهای بر منتقدان از اصحاب کلام و رأی تألیف کرده است، پذیرش این اصل که برخی از احادیث باید از معنای ظاهری خود برگردانده و تأویل شوند، نشاندهندهی رویکردی گراینده به فهم لبی از احادیث است که در محافل اسحاقی و نه حنبلی دیده می شود. همچنین علی رغم عنوان کتاب، مؤلف بیشتر بر احادیث مشکل متمرکز شده است.
همین طور ابوعیسی ترمذی شاگرد بخاری در تألیف سنن به موضوع فقه الحدیث توجه داشته است. ابوعبدالرحمن نسایی عالم خراسانی نیز از سویی در شیوه کارش در سنن به رجال محفل اسحاق نزدیک بوده و از سوی دیگر در فقه به مذهب شافعی نزدیک بوده است.
در آغاز سده چهارم هجری، ابوجعفر طحاوی {د 321ق} عالم حنفی مصر که با محافل محدثان نزدیک بود، با تألیف دو اثر با عناوین شرح مشکل الآثار و شرح معانی الآثار به ساختیافتگی و تدوین دانش فقه الحدیث کمک شایانی کرد. در طی سده چهارم اشاراتی به مسئله فقه الحدیث را با تعبیر "فی الحدیث من الفقه" می توان نزد کسانی چون ابواحمد عسکری در تصحیفات المحدثین و ابوسلیمان خطابی در معالم السنن بازیافت.
برآیند رخدادهای قرن چهارم را می توان در کتاب معرفه علوم الحدیث حاکم نیشابوری {د 405ق} بازجست که نوع بیستم از علوم حدیث را دانشی با عنوان صریح "فقه الحدیث" دانسته و آن را به مثابهی علمی معرفی کرده که موضوع آن نه مسائل اعتبارسنجی که فهم معنای حدیث بوده است.
اصطلاح فقه الحدیث در خلال قرون
در سده پنجم هجری عالمانی در اندلس، به چهرههایی شاخص در فقه الحدیث مبدل شدهاند. ابومحمد علی بن حزم اندلسی که پس از داود اصفهانی بنیانگذار مذهب ظاهری، بزرگترین چهره برآمده در این مذهب است، کتابی با عنوان الایصال الی فهم کتاب الخصال نوشته بوده که به عنوان کتابی بزرگ در فقه الحدیث وصف شده است. همچنین دوست و معاصر او ابوعمر ابن عبدالبر نمری که بر مذهب مالکی بود، با تألیف کتاب التمهید، یکی از مهمترین آثار در میراث فقه الحدیث را پدید آورده است.
در عراق نیز یک عالم زیدی نزدیک به محافل امامی ابوعبدالله محمد بن علی علوی و در خراسان نیز کسی مثل ابوبکر احمد بن سهل سراج نیشابوری از فقهای شافعی به فقه الحدیث مطرح بوده اند.
این گونه می نماید که برخلاف دوران قبل در این سده چهرههای شاخص فقه الحدیث از حیث تخصص فقیهان و نه محدثان بودهاند، تحولات رخ داده در دانش فقه الحدیث و همین طور توجه افزون فقیهان به حدیث موجب چنین تغییری بوده است. در اواسط سده پنجم، خطیب بغدادی که مشغول تألیف کتاب خود، الکفایه در کلیات علوم حدیث بود و کتابش یکی از نخستین آثار در این باره محسوب می شود، به این اشاره می کند که فقه الحدیث اشتغالی مربوط به فقهاست و نه اهل حدیث و عملاً انتقال فقه الحدیث به حوزه فعالیت فقها را تأیید کرده است.
از ویژگی های سده ششم هجری آن است که اصطلاح فقه الحدیث و شاید برخی روشهای آن به حوزه امامیه نیز راه یافته است، از جمله می توان به مطلبی در این باره در کتاب بشاره المصطفی از عمادالدین طبری اشاره کرد. ابن ادریس حلی از فقهای امامی {د 598ق} نیز در بحثی با عنوان "هذا فقه الحدیث" به مطالعه نحوی حدیث پرداخته است.
در حوزه اهل سنت، جایگاه فقه الحدیث در سده ششم را به طور گسترده می توان دید. در این باره می توان به شعر ابوطاهر سلفی محدث اهل اسکندریه در باب علوم حدیث اشاره کرد: "ان العلوم کما علمت کثیره و اجلها فقه الحدیث و علمه". همچنین کسانی چون ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالله سهیلی از عالمان اندلسی بودند که میان دانش حدیث و سیره با فقه و تفسیر جمع کرده بودند، مهم ترین بازتاب فقه الحدیث او را می توان در شرحی با عنوان الروض الانف دید که بر سیره ابن هشام نوشته شده است. اما تأملات فقه الحدیثی او در آثار فقهی وی مانند کتاب الفرائض هم دیده می شود.
در سدهی هفتم هنوز دوام سنتهای پیشین دیده می شود. نزد محیی الدین نووی {د 676ق} تعابیر سنتی چون "و اما فقه الحدیث" یا "الذی فی الحدیث من الفقه" در شرح ابواب صحیح مسلم دیده می شود.
انتساب بیشتر دانش فقه الحدیث به حوزه فقه و فاصله گرفتنش از حوزه محدثان، در سده هشتم هجری دیده می شود و این در حالی است که بر اثر حمله مغول و همچنین پیشروی مسیحیان در اندلس محافل حدیثی در بخش مهمی از جهان اسلام آسیب دیدهاند. در این سده چنین می نماید که تعلیمات مربوط به فقه الحدیث، بخشی سامان یافته از روند آموزشهای دینی در محافل شام و شاید مصر بوده باشد، دور نیست که در ترویج این رسم آموزشی عالمان مهاجر اندلسی ایفای نقش کرده باشند، اما این گونه نیست که موضوع اختصاص به اندلسیان داشته باشد.
در قرن نهم هجری برهان الدین ابراهیم بن عمر بقاعی، عالم شافعی شام سخنی تکان دهنده درباره اهمیت فقه الحدیث دارد که بقای حکومت و نبوت را منوط به آن دانسته است. در طی سده های نهم و دهم هجری، بار دیگر سخن از فقه الحدیث به مناسبت شرح احادیث احکام دیده می شود، در یکی از این کاربردها، فقه الحدیث به عنوان "مفاد الحدیث و مضمونه" معرفی شده است.
در نوشته های معاصر، شهرت واژه فقه به دانش احکام و شریعت به اندازهای است که گاه این تلقی را برای نویسندگان غیردقیق به وجود آورده است که در تناظر با فقه القرآن، مقصود از فقه الحدیث آن طیف از مطالعات فقهی است که به بررسی مباحث احکام در نصوص حدیثی اختصاص دارد.
فقه الحدیث و اختلاف الحدیث
اختلاف الحدیث به عنوان شاخهای از علوم حدیث که در آن میان احادیث مقایسه محتوایی صورت می گیرد، وجوه تعارض میان آنها مورد بررسی قرار می گیرد و سپس با مرجحاتی معمولاً مبتنی بر سند، یکی از آنها بر دیگری یا دیگران ترجیح داده می شود، همزمان با مباحث فقه الحدیث از اواخر سده دوم هجری پای گرفته است. در این حوزه شرایطی وجود دارد که رابطهی آن با فقه الحدیث را عموم و خصوص من وجه می سازد. چرا که در اختلاف الحدیث بخشی از ترجیحات یک حدیث بر حدیث دیگر، مبتنی بر ویژگی های سندی است که بیرون از فقه الحدیث جای می گیرد.
این حوزه از حدیث از همان عصر صحابه با وجود اختلافاتی در نقل سنت پیامبر ص و احادیث آن حضرت آغاز شد و به مرور دامنه این مباحث گستردهتر شد، در ادامه این روند روش هایی برای ترجیح احادیث متعارض توسط کسانی مثل ابن سیرین، در قرن بعد از او شافعی ارائه شده است.
در امامیه باید کهنترین گفتار گفتار در باب اختلاف الحدیث را روایت بلند ابان بن ابی عیاش به نقل از سلیم بن قیس از امام علی علیه السلام دانست که در آن، وجود احادیث برساخته، احادیث ناشی از وهم صحابی، و نیز وجود ناسخ و منسوخ، عام و خاص، و محکم و متشابه در احادیث نبوی عوامل تعارض میان احادیث دانسته شده اند. از این موارد جز مورد نخست بقیه به حوزه فهم حدیث باز می گردند. در نیمه دوم سده سوم هجری نیز، متنی کوتاه در روشهای ترجیح میان دو حدیث متعارض در محافل امامیه رواج یافته بود که نزد حدیثگرایان امامیه مقبولیتی فراوان به دست آورد و بعدها با عنوان "مقبوله عمر بن حنظله" شهرت گرفت. بخش مهمی از مبناهای ذکر شده برای ترجیح در این خبر محتوایی بود و به فهم حدیث بازمی گشت.
ظرفیت های بسط موضوعی در فقه الحدیث
با توجه به این که هرگونه بحث علمی در مورد معنای یک حدیث درون حوزه فقه الحدیث جای می گیرد، فقه الحدیث می تواند شاخههای مختلفی از دانش را در برداشته باشد که حوزه هایی فرعی که به لحاظ مؤلفههای مختلف در حدیث، می توانند مطرح باشند چون:
- علم اسباب ورود حدیث
- علم مفردات الحدیث (غریب الحدیث)
- علم تحریف و تصحیف
- علم اعراب الحدیث
- علم ناسخ و منسوخ حدیث
- علم مشکل الحدیث و متشابه الحدیث
- مباحث بلاغی حدیث
- علم اعلام الحدیث (درون حدیث نه سند آن)
- علم اختلاف الحدیث و علاج الحدیث
- قواعد تفسیر حدیث
در عمل موارد فوق، که به عنوان ظرفیت بسط مطرح گردید به یک اندازه مورد توجه عالمان قرار نگرفته است.
این شاخههای فقه الحدیث را می توان از حیث دیگری نیز طبقهبندی کرد: اول شاخههایی مانند اسباب الورود که به موضوعی بیرون از عبارت حدیث، اما مرتبط با فهم آن می پردازند، دوم شاخههایی ناظر به فهم اجزاء لفظی حدیث و سوم شاخههایی که موضوع آنها ارائه فهمی کلی از معنای حدیث فراتر از لفظ، یا به تعبیر دیگر تفسیر عبارت است. در کتاب حاضر، به گروه دوم از شاخههای فقه الحدیث پرداخته شده است که مهمترین حوزه بسط آن در تاریخ علوم حدیث، به ترتیب حوزه غریب الحدیث و حوزه تحریف و تصحیف بوده است.