نمونه کاربرد مباحث انسان شناسی در فهم قرآن کریم
مثال برای کاربرد مباحث انسانشناسی در قرآن
انسان شناسی فرهنگی
یکی از کارهایی که انسان شناسی برای ما انجام می ده این است که ارتباط های گم شده را برای ما پیدا می کند، مثال قرآنیاش رابطهی بین جنون و جادوگری و کهانت و شاعری. شما می دونید که مشرکین وقتی می خواستند به پیامبر اهانت کنند می گفتند: ساحرٌ مجنونٌ، همچنین تعبیرهای دیگری مثل: (وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ... وَ لا بِقَوْلِ کاهِن)، (فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَر)، (وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُون) و... دهها آیهی قرآنی داریم که مرتباً این نسبتها را به پیامبر می دادند، آدم نگاه می کنه می گه این مشرکین رسماً دیوونه بودنا؟! این تهمت هایی که می زنند این ها چه ربطی به هم داره؟ اگر می گن شاعره، شاعر یعنی یه نوع هنرمنده که هنرش در قالب الفاظ داره تحقق پیدا می کنه، این که خیلی هم خوبه، این مشکلش کجاست؟ بیان بگن مثلاً پیامبر هنرمنده، به کسی باید بربخوره؟ کسی باید ناراحت بشه از این موضوع؟ مشکل چیه؟ هرچند در ارتباط با این هنر شاعری تقبیحهایی وجود داره (وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُون) (وَ أَنهَّمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُون) و مواردی از این قبیل که آدم متوجه نمی شه چرا این قدر سرکوفت زده می شه به شعرا؟ شعرا مگه چهشون بوده بندگان خدا؟! چون پیوستار گفتمانی گم شده، یعنی ما نمی دونیم، شاعر اون موقع در ردیف هنرمندها قرار نمی گرفته، بعد وقتی می گیم یه نفر ساحره، ساحر جادوگره، کارهای جادوگری انجام می داده، بنابر این در زمان خودش یک حرفه محسوب می شده و خیلی وقت ها افراد عادی برای حل و فصل خیلی از امورشون به این افراد مراجعه می کردند، کاهن یک متخصص دیگری است که کلی درس خونده که بتونه با بنیالجان ارتباط برقرار کنه، از طریق آن ها از آینده خبر بگیره و این اخبار را بفروشه، چون ملت می رفتند به کاهن مراجعه می کردند تا بتوانند از اطلاعات مربوط به آینده با خبر بشوند، و همهی این ها ساحر، کاهن، شاعر، به نوعی یک تخصص محسوب می شدند، حالا تخصصهای حرفهای یا هنری مثل شاعر، ولی مجنون که آقا طرف رسماً دیوانه است، یعنی ما به کسی می گیم مجنون که باید ببرنش تیمارستان، اون سه تا ساحر و کاهن و شاعر یه دکانی داشتند ملت می رفتند بهش مراجعه می کردند، مجنون که دکان نداره، مجنون تعطیله! یعنی یک عنصری است که کارکرد اجتماعی براش تعریف نشده، باید معالجه بشه، باید یه فکری براش بکنن، اینها چه ربطی به همدیگه دارند؟ و اون مشرکین وقتی این کلام را می شنیدند چرا این قدر پرت و پلا گفتند، چرا حرفهاشون به یک صراط مستقیم نیست، عمدهی مسأله برمی گرده به این که ما پیوستار گفتمانی این معانی را از دست دادیم، یعنی اگر بتوانیم بفهمیم که در عصر نزول این معانی بسیار معانی نزدیک به هم بودند، اون موقع دیگه این حرفهایی که الان می زنیم را نمی زنیم و کاملاً موضوع برامون حل می شه، تمام این 4 گروهی که داریم راجع بهشون صحبت می کنیم به نوعی با جن کار دارند، صحبت در تمام 4 گروه ارتباط با جنه، فقط ارتباطهای با جن نوعش فرق می کنه، در فرهنگ عرب پیش از اسلام اگر طرف توسط جن تسخیر شده باشه می شه مجنون، اگر بتونه به نوعی جن را تسخیر کنه یا از بنی الجان خدمات بگیره، سرویس بگیره توی اون سه گروه دیگه قرار می گیره، اگر بنی الجان سوارش بشوند و ازش سرویس بگیرند و بر مسلط بشوند می شه مجنون، اما در همهی این حالت ها طرف با جن در ارتباطه، حالا اون آدمی که از بنیالجان سرویس می گیره، یه وقت هست از بنی الجان سرویس می گیره برای خبر، یعنی بنی الجان کار جاسوسی براش انجام می دهند، این کاهنه، یه وقت هست از بنی الجان استفاده می کنه برای تصرف در کائنات این ساحره، یه وقت هست بنی الجان بر او الهام می دهند، یعنی بنی الجان کلماتی را در او القاء می کنند، اون شاعره و جالبه بدونید که در فرهنگ عربی شاعر بین مجنون و ساحر و کاهن قرار می گرفت یعنی مجنون کاملاً passive و تسخیر شده است، ساحر و کاهن کاملاً آدم های حرفهای و professional ای هستند که با یک تخصصی رفتند جن را تحت کنترل خودشون درآوردند یا با جن دارند معامله می کننند ولی شاعر این وسطه، یعنی در عین حال که مثل مجنون تسخیر نشده توسط بنی الجان، در عین حال جنها یه دفعه یه چیزهایی را به او الهام می کنند و اون شروع می کنه از زبان جن صحبت کردن، باور عرب این بود که شاعر وقتی شعر می گه این نیروهای متافیزیکی اند که این شعر را بر زبان او جاری می کنند، این هنر و نبوغ خودش نیست که باعث می شه شعر بگه، حالا توی این ارتباط شما می توانید بحث جن را به عنوان یک پیوستار توی این رابطه مشاهده کنید، می گفتند (مجنون) یعنی جُنَّ علیه، یک جنی برش مسلط شده، می گفتند (یَقُولُونَ بِهِ جِنَّة) یعنی جنزده شده، این ها باورهایی بود که عرب داشت و بحث شاعر که در وضعیت میانی این دوتا قرار گرفته البته قبل از آن جا داره بگم که آقایی هست به نام توفیق فهد که یک کار آنتروپلوژیک انجام داده، خوب هست که دوستان با کار ایشون آشنا بشن، ایشون چون توی دانشگاه استراسبورک بوده، کتابهاش به زبان فرانسه است، رسالهی دکتریاش بوده بعد تکمیلش کرده... که به عربی ترجمه شده تحت عنوان الکهانه العربیه، کتاب بسیار مفصلی است، دوستان در مورد عرب قبل از اسلام اغلب فکر می کنند ما فقط کتاب جواد علی را داریم ولی کتاب توفیق فهد کتاب بسیار مهم و جدیای است در مورد بسیاری از باورها، عادات و رسوم عرب پیش از اسلام که خیلی محتواش گستردهتر از اسمش است، یعنی توی این کتاب فقط در مورد کهانت صحبت نشده، بلکه بسیاری از باورهای عرب، بحث سحر، جادو، شاعری و خیلی مباحث دیگر در این کتاب بررسی شده و برای این بحثی که من الان دارم مطرح می کنم کتاب آقای فهد کتاب بسیار مفیدی است، متن عربیاش را هم راحت می توانید از اینترنت دانلود کنید، یک نمونه خیلی خوب از یک مطالعه انسان شناسانه در مورد عرب پیش از اسلام و ایشون قشنگ اون جا توضیح داده، نسبت بین این چند معنایی را که خدمت شما عرض کردم و بعد در مورد شاعر یک نکتهی جالبی که وجود داره این است که اصلاً شاعر از مادهی شَعَرَ است که در موارد دیگری مثل یشعرون و... در قرآن باهاش مواجه می شویم و انتظار داریم شاعر اسم فاعل از شَعَرَ-یَشعُرُ به معنای مَن یَشعُر باشه، و همین طور هم هست ولی مَن یَشعُرُ بِماذا؟ کسی که می تواند درک کند، ادراک کند الهامات بنی الجان را، برای این که در ذهنتون بهتر بتوانید این را درک کنید، باید عرض کنم که فقط عربها نبودند که این اعتقاد را داشتند، در یونان باستان یک نوع جنهایی یک نوع موجودات متافیزیکیای بودند که بهشون می گفتند mousos و آدم هایی را تحت تاثیر قرار می دادند و باعث می شدند که اون آدمها هنرمند بشوند، بنابر این کسی که می تونست خوب شعر بگه، خوب مجسمه بسازه، خوب موسیقی بنوازه آدمی بود که این موس ها روش تأثیر گذاشته باشند و به این ترتیب مفهومی از آن ساخته شد به صورت moussika موسیات درواقع، یا جنیات؛ یعنی فقط تو عرب نیست که ما با چنین پدیدهای مواجه هستیم و توی فرهنگهای دیگر هم ما با این پدیده مواجهیم که یک موجوداتی حالا موس ها، بنی الجان یا هر باور دیگری که بتونه نزدیک به این باشه، می تونه روحیات آدمی را تحت تأثیر قرار بده و در آن آدم هیجاناتی را به وجود بیاره که توی یک آدم عادی نیست و اون آدم شروع کنه به خلاقیت و ساختن شعرهایی، قطعههای موسیقی که از یک آدم عادی بعیده، آدم عادی که داره تو خیابون راه می ره که از این کارها نمی کنه، این تلقی و باوری بوده که وجود داشته، این جا شما می توانید اون پیوستار بین معانی مجنون، ساحر، کاهن، شاعر را ببینید و اون جا کاملاً آدم حس می کنه که یک، چرا مفهوم شاعر در کنار مجنون به کار برده می شه و دو، این که چرا قرآن اصرار داره که بگه پیامبر شاعر نیست (وَ ما یَنْبَغی لَه) هیچ سزاوار هم نیست برای پیامبر که شاعر باشه، دلیلش اینه که اگر ما بپذیریم که قرآن شعره و پیامبر شاعره، اصلاً ماجرا را بردیم تو کانتکست بنی الجان و این که بنی الجان هستند که دارند این الهامات را انجام می دهند، این باعث می شد که این متن کلاً از اعتبار دینی ساقط بشه، برای همینه که این قدر تأکید صورت می گیره که این شعر نیست، هرگز چنین سوء تفاهمی برای شما پیش نیاد ولی ما که امروز شعر را صرفاً به عنوان یک تکنیک ادبی بهش نگاه می کنیم و احساس می کنیم که شعر یک هنری است، حالا یک نفر توی هنرهای مختلف دستی داره، بعضی ها هستند در هنر لفاظی دستی دارند، قرآن هم که از همه نوع فصاحت و بلاغتی برخورداره، انواع صناعتهای بدیعی هم درش به کار برده شده، چیزی شبیه به قافیه هم که درش به کار برده شده، چیه؟ چرا ما این قدر سختمونه که بگیم قرآن تکنیکهای شاعرانه داره؟ علتش اینه که ما از شعر، poetryرا می فهیم، ما از شعر هنر استفاده بهینه از الفاظ را متوجه می شویم، هنر لفظ آرایی را ما داریم توی معنای شعر به کار می بریم، در حالی که توی اون فرهنگ شعر در حد فاصل بین جنون و کهانت و سحر قرار داره،
انسان شناسی خانواده
وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدیراً (54-فرقان)
شما ملاحظه می کنید وقتی خداوند در مورد خلقت انسان صحبت می کند، (هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً) ببینید نسب به روابط خویشاوندی خونی برمی گرده و صهر به روابط خویشاوندی ازدواج، یعنی خویشاوندی سببی، ولی این خیلی جالبه که خداوند روابط خویشاوندی سببی را هم جزء خلق و جعل خودش معرفی می کند، این که (جعله نسباً) خب می گیم بله، خلقت و آفرینش این طوری بوده که افراد از یک نطفه نر و ماده متولد بشوند ولی (صهر) کاملاً یک پدیدهی فرهنگیه، یعنی آدم ها خودشون به این نتیجه رسیدند که به جای این که مثل حیوانات تولید مثل کنند منطقیاش اینه که ازدواج کنند، از قواعدی پیروی کنند، در چارچوب تولید مثل کنند و تشکیل خانواده بدهند، ولی این را خداوند جزء جعل خودش قرار داده و باید ببینیم که این می خواد روی چه چیزی تأکید کنه، چه ویژگی در صهر وجود داره که باید این قدر مورد تأکید قرار بگیره که جزء جعل الهی تلقی بشه، یا مثلاً فرض کنید در بعضی از موارد خاص مثل مسأله فرزندخواندگی وقتی خداوند می فرماید: (وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُم) خدا با فرزندخواندگی چه مشکلی داره؟ مگه بده که آدم بره یه بچه یتیمی را تحت حمایت قرار بده بیاره توی یک خانواده و محبت یک خانواده را نثار این بچه یتیم کنه، این واقعاً کار خداپسندانهایه! مشکل چیه؟ چرا باید این قدر تأکید بشه که (ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ) می بینید تا موقعی که ما اطلاعات انسانشناسی نداشته باشیم و ندانیم که ادعیاء در جامعهی آن زمان عربستان ادعیاء داشته باعث چه آسیبهایی می شده، مسألهی فرزندخواندگی داشته باعث چه مسائلی می شده که قراره یک برخورد سفت با موضوع فرزندخواندگی صورت بگیره، اصلاً آن ها توی اون دوره و اون عصر، افراد بالغ و نیروی کار را به فرزندخواندگی قبول می کردند نمی رفتند بچهی پرورشگاهی را بیاورند به فرزندخواندگی قبول کنند، اصلاً پدیدهی فرزندخواندگی توی اون نظام اجتماعی کلاً از یک جنس دیگری بوده، طرف می رفته یک فرد بالغ به سن کمال رسیده را که الان وقت حمالی کردن و کار کردنشه را پیدا می کرده، آقا تو فرزندخواندهی من! بعد این کار را برای چی انجام می داده؟ برای این که مزد نده بهش، تو پسر منی دیگه، آدم که بچهی خودش که پول نمی ده که! لقمهی حاضر و آماده که به عنوان یک روش بیگاری گرفتن مورد استفاده قرار می گرفته، این خیلی فرق می کنه با این که یه نفر می ره یه بچهای را از پرورشگاه برمی داره میاره، برعکسه، اون بچه به اون سودی نمی تونه برسونه که، این باید تماماً سرویس بده به اون بچه، باید انواع حمایتها و مراقبتها را از اون بچه انجام بده، بعد بچه وقتی به سن قانونی خودش می رسه تازه می ره برای خودش، قرار نیست اون بچه سرویس خاصی به این آدم بده، ما داریم راجع به دوتا پدیدهی متفاوت صحبت می کنیم، تا موقعی که این ها کاویده نشه، اسنادش درنیاد بیرون، تحلیلهاش درنیاد بیرون، مثلاً فرض کنید یه آدمی برداره این آیه را به انگلیسی ترجمه کنه، بعد مثلاً فرض کنید یه نفر توی اروپا این آیه را بخونه بگه که چه طور ممکنه خدا با یه همچنین کار انساندوستانهای مخالف باشه؟ نمی تونه پیام این کتاب آسمانی را به درستی درک کنه که قرآن دقیقاً با چی مخالفه و چی می خواد بگه، این یک نمونه بود که چقدر بحثهای انسان شناسی می توانند به ترجمه فرهنگی کمک کنند و به ما اجازه بدهند که بعضی از آیاتی که معناش خوب فهمیده نمی شه خوب فهم بشه.
- ۹۴/۰۷/۲۵
- ۱۲۶۳ نمایش